وقتی گپ از نوروز میشود، مستقیماً فکرم به سمت جهندههای که قرار بود/است بالا شود، برنامهها و جشنهایی که در این روز برگزار میشود، شور و سرور، جشنها و برنامههای تفریحی، همچنان سخنرانیها و برنامههای مذهبی، میرود. همه یکجا در مغزم تراکم میکند. آنقدر که فرصت سؤالهای اساسی دراینباره را میگیرد. اندک فرصتی که به سراغم میآید هم بابه نوروز با قد خمیده و چند نواسه به دنبالش ظرفی در دست و بوجی در پشت، از راه میرسد مرا به سراغ کودکیهایم میبرد که خلاف بابانویل دنبال کمک جمع کردن میآید. نه اینکه به کودکان هدیه بدهد…..
مادر بزرگم خطاب به برفهای باقیمانده زمزمه میکند که،( شب و روز نوروز، هم شب برو هم روز). برنامههای دیگری که راجع به این روز شنیدم و دیدم، میگیرد.
بعد از اینکه خاطرات دوران کودکی سپری میشود، سؤال مجال مطرح شدن پیدا میکند. سؤالات متراکم شده که با جاری شدنش ضربه به گیجگاهم وارد میکند تا پاسخی حد اقل برای خودم نیابم گیج و منگ خواهم ماند. نوروز چه تفاوتی با روزهای دیگر دارد؟ اگر تفاوتی ندارد چرا این روز را به نام نوروز یاد میکنند؟ چرا برنامههای نوروزی از یک منطقه تا منطقه دیگر تفاوت دارد؟
در یک مسیر زمانی که لحظهها و ثانیهها قابل تکرار نیست، بلکه لحظه لحظهاش نو و جدید، بدون تجربه قبلی است چرا فقط یک روز نو بعد از تناوب زمانی 365 روز میآید؟ چرا در یک روز این قدر برنامههای متنوع از سخنرانی گرفته، تا جشن گلگشت از مراسم مذهبی گرفته تا مراسم تفریحی….؟
تنها جوابی که میتوانم برای خودم بیابم و با آن ذهن شوریدهام را آرام کنم، این است که بپذیرم زندگی به اساس قراردادها است. این قراردادها است که، به زندگی ما شکل و حالت میدهد. طبق برنامهها و قراردادهایی که ما اصولاً در انتخاب آن هیچ نقش نداریم. اندکترین تأثیری هم نمیتوانیم روی آن بگذاریم. چون قرار دادها از گذشته آمدهاند و درحال جاری است به سوی آینده پیش میرود.
قراردادها ساختار زندگی را میسازد. برای زندگی ما فرم میبخشد. ساختارها از قبل ساخته شدهاند. ساختارها در مسیر زندگی ساخته میشوند، نه آناً و به یکبارهگی. این ساختارها آنقدر به مرور زمان استحکام مییابند که، نمیشود به آسانی درک شان کرد. برای درک کردن شان باید ساختار را شکست، خرد کرد، تجزیه کرد، دوباره ترکیب کرد، از نو ساخت، چندین و چندینبار باید تکرار کرد، از حاشیه سقوط داد به مرکز، از مرکز پرتاب کرد به سمت حاشیه، تا ساختار را درک کرد.
برای این کار اول باید ساختارها را به قالب متن ریخت، برایش ارزش متن بودن داد. اگر ساختارها به متن تبدیل نشوند، حالت سیّالیّت را پیدا نمیکنند. بلکه تبدیل به انجماد میشوند. غیر قابل حرکت میشوند. پوتانسیل برای حرکت کردن سقوط کردن، پرتاب شدن را به دست نمیآورند. بلکه ساکن و بدون روح باقی میمانند. روح به ساختارها، به پدیدهها، به اشیا سیّالیّت میبخشد. قدرت جاری شدن را میدهد. متن توانایی و استعداد روح بخشیدن را دارد. روح میبخشد، حالت سیّالیّت پیدا میکند، توانایی مواجهه با اندیشه انسان را پیدا میکند، انرژی میگیرد، قدرت پرتاب شدن را پیدا میکند. استعداد برای سقوط را به خود میگیرد.
از مرکز به حاشیه رفتن در حقیقت پرت شدن است. این پرت شدن پوتانسیلی را که در وجودش دارد از دست میدهد، آنقدر که کاملاً از انرژی تخلیه میشود؛ که این خود گرفتن یک نوع انرژی دیگر است؛. انرژی فاقد انرژی. چون فاقد انرژی شدن خودش یک نوع انرژی است.
از حاشیه به مرکز آمدن سقوط است. این سقوط توأم با انرژی است. هرچه به مرکز نزدیک میشود انرژی بیشتر میگیرد با انجام سقوط، انرژی را از دست میدهد و فاقد انرژی میشود.
این جریان سقوط و پرت شدن متن همیشه بین مرکز و حاشیه جریان دارد. متن تا زمانی متن است و تولید معنا میکند که این جریان وجود داشته باشد. در صورتی که این جریان متوقف شود، حالت زایندگی متن از بین میرود. متن دیگر متن نیست. چون فاقد انرژی میشود، سیّالیّتاش را از دست میدهد، منجمد میشود. انجمادی که حتی داخل خودش حرکت نکند. یک سکون خالص، یک سکونی که از هیچجا نشأت نمیگیرد. هیچ دلیلی برای سکون ندارد. بهترین دلیل و قویترین دلیل خودش است. نبود انرژی و پوتانسیل. بیرون شدن از حالت متن بودگی است.
پاسخ به این سؤال که، این انرژی ازکجا نشأت میگیرد؟، تبدیل شدن یک ساختار و یا یک اندیشه در قالب متن به آن انرژی میبخشد. انرژی که بین نویسنده و خواننده در جریان است یک سیلان مقناطیسی را بین این دو قطب ایجاد میکند. دو قطب که خلاف قطب مقناطیسی فزیکی است. قطب ها در مثبت بودن و منفی بودن متناوب است. حتی ممکن همزمان هم مثبت باشد و هم منفی. بر علاوه نویسنده، مخاطب به متن خلق معنا میکند، که این معناها به تعداد مخاطبین بستهگی دارد.
نوروز را تا در آینده ببینیم نو است. نو بودن از آینده میآید نه اینکه مربوط به گذشته باشد. هرچیزی متعلق به گذشته باشد، کهنه است. پرتاب کردن نوروز به گذشته اساطیریاش میکند. اما این گذشته بودگی برای ما قدرت شناخت میدهد. چون با نگاه به گذشته میتوانیم حال را درک کنیم. کانت انسان را (فاعل شناسنده) معرفی میکند. برای اینکه بتوانیم بشناسیم نیاز به تجربه قبلی داریم. لذا تجربه از گذشته میآید. نه از حال و یا آینده.
نوروز ساختارهای متفاوت دارد که این ساختارها از منطقه و کشور تا منطقه و کشور دیگر که، از نوروز تجلیل میکند متفاوت است. اولین ساختار، که با تجربه علمی- فزیکی ثابت شده ساختار فزیکی- هندسی و یا مکان-زمانی است که، در این زمان روز رو به افزایش زمانی نسبت به شب، و همچنان روزهای قبل از خودش میگذارد. فکر میکنم به این دلیل این روز را روز زایش و زاده شدن خورشید میداند. در این روز، که روز به دراز شدنش نسبت به شب را از اول جدی آغاز کرده به حد تعادلش نسبت به شب میرساند و بعد از این برای سه ماه دیگر به دراز شدنش ادامه میدهد. که گرم شدن زمین را در نیم کره شمالی به همراه دارد. این گرم شدن سبب قرب این نیمکره به خورشید است. این ساختار مورد بحث ما نیست، پس این را میگذارم به علم زمینشناسی و تحولات طبیعت.
اما دو ساختار دیگر ساختار اساطیری و ساختار دینی در اینجا مورد بحث است. کالبدشکافی این دو ساختار کار خیلی ساده نیست.
اولین سؤالی که به سراغ ما میآید عبارت از این است که این دو ساختار (دینی و اساطیری) چه حالتی دارد؟ دلوز در بحث ساختارها یک بیان دارد اینکه؛ ساختارها نه واقعیاند و نه تخیلی. بلکه بین این دو قرار میگیرد. و سبب ارتباط حیطه دومی (تخیلی) میشود. آیا میتوان گفت که ساختار نسبت به وجود آمدن یک چیزی واقعی و خیالی میشود؟ آیا واقعیت و تخیل محصول اکثر جوامع اجتماعی است؟ ساختارها واقعی هستند اما حضور فزیکی ندارند ایدهآلاند، اما انتزاعی نیستند.
ما عادت داریم که چیزها را از هم جدا کنیم ایدهها را از واقعیت، تخیل را از واقعیت، چیز مستقل را از آن چیزیکه در ذهنمان داریم جدا کرده و دربین همه اینها دیالکتیک برقرار کنیم. جدال بین واقعیت و تخیل را میشود درمکاتب هنری به شکل پیچیدهتر مشاهده کرد. مکاتب ریالیسم و سوریالیسم سعی میکنند که بین این دو حیطه سیر کنند. اما در قلمرو امر نمادین، نه واقعیت حاکم است و نه تخیل بلکه این رابطه پیچیده گوناگون بین این دو اصل است که حکومت میکند.
امر نمادین جایی است که انسان وجود دارد یعنی بین واقعیت و تخیل. در این نکته انسان واقعیت را به خیال متصل میکند و از آن معنا میسازد. چیزی واقعی به واقعیت تعلق دارد و چیز خیالی به تخیل. ساختار در واقع فضای بین این دو است؛ متشکل از روابط پیچیده و گوناگون. اساطیر در اینجا شکل میگیرد. آغاز ایمان نیز از همینجا نشأت میگیرد. چون انسان نه به خدا و خدایان، بلکه به ترساش ایمان دارد. چون طبیعت انسان ترسو است. لذا از ترس خود به یک پدیده خیالین پناه میبرد.
حال وقتی میگویم نوروز ساختار اساطیری دارد، یعنی اینکه بین اساطیر و واقعیت، بین خیال و واقعیت در جریان است. نوروز یک روز عادی است که نوبودن و زایندگی در آن معنا نمییابد. اما واقعیت این است که ما در مقام انسان این روز را به نام نوروز پذیرفتیم و مربوط به ساحت انسانی کردیم. نو اش قبول کردیم. گذشته را به آینده پرتاب کردیم تا زایش معنا کند. ما نمیتوانیم حال و آینده را درک کنیم. باید با درک و تجربه گذشته.
دریدا باور مند است که تمام متنها (ساختارها) حول یک محور میچرخند. این محور مرکز پرکار و انرژی آن متن است و متن از آن انرژی میگیرد. در نوروز این محور ایمان است. اما در بحث دیگر و یا نگاه اساطیری- مذهبی به ساختار نوروز، میتوان بحث کرد. روز نوروز را گواه رویدادهای نیک دینی- مذهبی میداند. مانند خلافت ظاهری حضرت علی، خلقت آدم، خلقت جهان و … به این دلیل سفرههای نذر را پهن میکنند و منبرهای سخنرانی را میآرایند. جهندهها را با پارچههای جدید مزین کرده و برای یک سال دیگر بر پا میدارند. بابه نوروز با نواسههایش دنبال نذری کوچه به کوچه و خانه به خانه میگردد. این جنبه دینیاش است، که محور این ساختار باورهای دینی است. منبع انرژی این ساختار دین است. دین خودش منبع انرژی عظیم است که به انسانهای دیندار انرژی میدهد. قدرت پرتاب میدهد، کشش سقوط را فراهم میکند.
از طرفی در اساطیر شرقی این روز را روز نشستن جمشید برتخت میداند. زمرد خلق میشود و وجود پیدا میکند. زمین در این روز خلق میشود. این عقیدهها به نوروز ساختار اساطیری میدهد ومحور و مرکز این ساختار اساطیر میباشد. باورهای اساطیری خود نوع ایمان است، که قدرت انرژی بخشیدن را دارد.
این انرژیها را اگر در نوروز و در وجود انسان های نوروزی (انسانهای که به مناسبت ایمان و عقیده دینی و اساطیری این روز را تجلیل میکنند) ببینیم، انرژی است که مردم را به ایثار و نذر کردن و همچنان برای اشتراک در مراسم دینی فرا میخواند. باورهایش را تقویت بخشیده و همچنان پیمانش را با باورهایش تجدید میکند. ممکن اصلاً در روز نوروز چنین روزی اتفاق نیفتاده باشد. همچنان دین اسلام دینی است که همه واقعیاتش به تاریخ قمری ثبت شده است، بهجز آغاز تاریخ شمسی که این هم مطابق با آغاز تاریخ قمری نیست. با این وجود ریشه در دین داشتن نوروز مورد قبول نیست. نمیشود که دیگر واقعیات دینی را مطابق به تاریخ قمری تجلیل کرد و فقط نوروز را مطابق تاریخ شمسی. باورهای اساطیری که خود اساطیر است و نیاز به کلنجار رفتن برای ثبوت حق و ناحقاش نیست.
برای اینکه بیشتر تسلط فرهنگی-دینی حاکم شود به این روز وجه دینی- مذهبی دادهاند. همچنان ممکن برای کسانی که باورمند دین نبودند اما از این روز تجلیل میکردند به دلیل اینکه تجلیل از این روز جاری بماند و از بین نرود، مجبور با وجه دینی اش نیز دست به تجلیل چنین روزی زدهاند.
اگر از این روز که با ساختار دینی تجلیل میشود محوراش را عوض کنیم چه میشود؟ دیگر به چنین برنامهای وحدت نمیماند. برنامه بدون جایگاه میشود. برنامههای دینی به حاشیه رانده میشوند. انرژی که در وجودش از دین ذخیره کرده بود پوتانسیل پرتاب کردن به حاشیه را میدهد. یک سناریوی تازه تشکیل میشود. سناریویی که سقوط اتفاقات دیگر در جای خالی نوروز. جای برنامه دینی را برنامههای اساطیری خواهند گرفت. مردم به بیانات و برنامههایی که در اساطیر آمده از قبیل جشن گرفتن، نوشیدن شراب و…از این روز تجلیل خواهند کرد. اما اگر این محور را هم از این روز بگیریم. نوروز را اساطیرزدایی کنی، جای آن را برنامههای برنامه تفریحی خواهند گرفت. مردم به جای اساطیر و دین از آغاز بهار تجلیل خواهند کرد. به جای بالا کردن جهنده ممکن یک برنامه دیگر در نظر بگیرند. نوروز با تمام برنامههایش یک ساختار جدید با تشکیل جدید را ایجاد خواهد کرد. و اینبار محورش دین و باورهای دینی نه بلکه محور طبیعت است. حال اگر این محور را نیز از نوروز بگیریم نوروز را تبدیل به یک روز عادی طبیعی کنیم بازهم نوروز یک ساختار جدید به خود میگیرد. لذا این بازی در سراسر این گیتی جریان دارد. این دگرگونی بیان اجرایی را از بین میبرد. بلکه در جای آن تحریف اجباری جا باز میکند. هر تفسیر یک تحریف است. و هر تحریف یک نوع برداشت جدید میباشد.
با هر دفعه پرتاب شدن نوروز به طرف حاشیه جای خالیاش ظرفیت سقوط دیگر را برای محور شدن پیدا میکند. نمیشود که مرکز را از وجود چیزهای سیّال که در اطرافش است و استعداد و توانایی سقوط را دارد خالی کرد. با هر سقوط یک ساختار جدید با محور یا مرکز جدید به وجود میآید.
در مرحله سومی نوروز دیگر نو نیست بلکه تبدیل به یک روز معمولی دیگر شده. و این خود یک نوع اتفاق نو برای این روز است که دوباره نواش میکند و نوروزش میسازد. با این تفاوت که اینبار در مرکز نه بلکه در حاشیه میباشد. حضوراش از مرکز به با رفتن به حاشیه تبدیل به غیاب شده است. این تغییر جا تبدیل کردنها یک نوع معضل است. معضل جاری که همیشه جای حضور و غیاب را عوض میکند.
با تبدیل کردن هر محور ساختار قبلی میشکند و یک ساختار جدید جا باز میکند. نوروز دیگر نوروز و روز نو نیست، یک خاطره است که جایش را به یک روز دیگر میدهد. جای آینده و گذشته عوض میشود. نوروز که با دید و درک گذشته از آینده میآمد و در حال شکل میگرفت، دیگر از آینده نمیآید که تصویرش را در گذشته ببینیم و در حال درکش کنیم. گذشته بدون این تصویر جایش را به فقدان میدهد. فقدان پوتانسیل سقوط را برای چیز دیگری فراهم میکند. لغزش را به وجود میاورد. این لغزش آغاز لغزشهای سرتاسری است. جای فقدان را شبح پر میکند. شبح به نسبت سبک بودنش امکان حضور را در غیاب خودش در دنیایی ما میدهد. و این شبح مانند یک خاطره از نوروز که تبدیل به یک خاطره شده در ذهن ما باقی میماند. همیشه حضورش به شکل یک خاطره از نوروز در ذهن ما باقی میماند.
نویسنده: عبدالله شریفی