این روزها از منطقهی پلسوخته کابل که بگذریم، گنبد سبزی از میان خرابههای اطرافش، توجه عابران را به خود جلب میکند که گویا به دلیل اعمار سرک در معرض تخریب قرار دارد.
این مکان همچون نگینی در امتداد یک کوچهی باریک واقع شده است. باداخلشدن به این مکان متوجه وجود سه قبر به سه نوع مختلف میشویم. یکی از این قبرها که در نزدیک ورودی آن قرار دارد، مربوط به شخصیتی بنام مولوی عبدالجلیل انصاف است. آنگونه که از سنگنوشتهی قبرش بر میآید، ایشان از سال ۱۲۷۳ الی ۱۳۳۶ خورشیدی میزیستهاند و عالم به علوم اسلامی بودهاند.
در گوشهی دیگر این مکان قبر کوچک دیگری موقعیت دارد که از دختری به نام مرضیه غزنوی است. مرضیه در ۱۴ سنبلهی ۱۳۵۸ متولد و در ۱۰ سنبلهی ۱۳۵۹ وفات کرده است.
اما آنچه که در نگاه ارادتمندان یک اصل است، قبریست از لحاظ اندازه بزرگتر از آن دو قبر دیگر که اطرافش را پنجره گرفتهاند و رویش را با تکههای سبز زردوزیشده پوشاندهاند.
آنگونه که مجاور این زیارت بیان میدارد، این قبر مربوط به شخصیتی به نام سید حسینشاه عرب است. او میگوید که ایشان از عربستان بودهاند و اکنون بیش از صدها سال است که قبرش در این مکان موقعیت دارد؛ حتا قبلتر از شاه دو شمشیرهی ولی این زیارت وجود داشته است. در رابطه به سال تولد، شهادت، مکان، مقام و جزییات زندگیاش چیز دقیقی نمیداند؛ ولی بابیان سرشار از ارادت میگوید که ۲۵ سال از عمرش را در همین زیارت گذرانده و شاهد ارادت و نذر و نیاز مردم در این مکان بوده است. او میگوید که زمانی امیر عبدالرحمان خان با پسرش از این مکان میگذرد و متوجهی کرامتی از جانب ایشان شده و دستور ساخت بقیع برای آن را میدهد_که خیلی منطقی و دقیق به نظر نمیرسد_. این مجاور همچنان باحالت خاصی که عاری از هرگونه ناامیدی و سرشار از امیدوارادت نسبت به این بارگاه است بیان میدارد که تاحالا دوبار از جانب دستگاه حاکم، دروازهی زیارت مُهرولاک شده است و با پیگیری شخص خود او دوباره دروازه به روی مردم و ارادتمندانش باز شده است. لبخند میزند و میگوید:«سابق من اینجا شمع نیز میفروختم؛ ولی فعلاً این کار منع است.»
برای یک ساعتی که در این مکان قرارداشتم، شاهد حضور پیهم افراد، عمدتاً زنان و کودکان و تکوتوک مردان بودم. هرکسی میآمد، ابتدا به رسم ادب دست بر سینه میگذاشت و سپس دعایی را زیر لب زمزمه کرده با بوسیدن سنگهای قبر از آنجا خارج میشد.
باچند نفرشان همصحبت شدم، هرکدام از کرامت و بزرگی سیدحسینشاه قصه میکرد و ایشان را یکی از اولیاء الهی میشمرد.
در رابطه به تخریب اطراف آن زیارت پرسیدم. پیرمرد مجاور بااطمئنان میگفت:«نمیتوانند بازور خدا و پیامبر این مکان را تخریب نمایند، نیاز نیست ما کاری کنیم، خود این بزرگوار این اجازه را به کسی نمیدهد.»
گزارش از: فروغ