سید حسینی متولد ۱۳۷۸ در ولایت سمنگان است. تعلیمات ابتدایی را در لیسه عالی تجربوی ولایت سمنگان شروع کرد و از لیسه عالی غازیامانالله خان در شهر مزارشریف فارغ گردید.
پس از سپری کردن آزمون کنکور در سال ۱۳۹۷ وارد دانشکده اقتصاد دانشگاه بلخ گردید.
در سال ۱۳۹۸ وارد انجمن ادبی پایتخت گردید و مدت سه سال در این انجمن فعالیت داشت و در کنار فعالیتهای ادبی این انجمن، با انجمن ادبی آزاد نویسندگان بلخ را نیز همکاری داشت.
در کنار این انجمنهای ادبی، عضویت « خانه داستان بلخ» را نیز دریافت کرد که حالا هم با اعضای خانه داستان بلخ همکاری دارد.
در سال ۱۴٠٠ مقام نخست داستان را در جشنواره ادبی_فرهنگی «ازنیستان» به دست آورد.
حسینی چهار سال میشود شعر و داستان کار میکند.
نمونه شعر
۱
آفتابی شدی که کوچ کنی، کوچه دلتنگ میشود لیلا
بعد رفتن سرِ زبانهایی، نامت آهنگ میشود لیلا
” لاریی” میبرد تُرا باخود، بیدها سر به زیر صف بسته
چهرهای خانه مات و مبهوت است، قریه بیرنگ میشود لیلا!؟
□
این طرف من که دوستت دارم، دیگران نیز ادعا دارند
تو بیا دست روی من بگذار، بر سرت جنگ میشود لیلا
منم و خاطرات کودکیام، کشمش و توتهای دزدکیام
ماندهام در سکوت بعد از تو، آدمی سنگ میشود لیلا
……
زندهگی اصل احتمالات است، شایدم یک بهار برگردی
سرِ بام و سرک تماشایست، موی تو تیتپرک تماشایست
بوسه باران کنند رویت را، چشمها برفی گلویت را
پیش پای تو ذبح خواهند کرد، برهای ابلقی چموشی را
دامنت را به دست خود جم کن، دامنت رنگ میشود لیلا…….
۲
بگیر، دود کن این ناشبانههایت را
بسر نداشت از اول کسی هوایت را
شبیه بوم تو هرچه شبانه مینالی
نداده هیچ کسی پاسخ صدایت را
نمیرسی تو به آن کوه، قاف افسانهست
نرفته هیچ کسی راه ناکجایت را
تو بار بار لبِ برکهای گریستهای
که ثبت کرده تمامی ماجرایت را
بگیر، دور بینداز خاطراتت را
خمانده است همین بار شانه هایت را
۳
دیدی آخر کسی بغل نگرفت، چه کنی ایل و بستگانت را!؟
دل سپردی به زاغهای که کرده تاریک آسمانت را
وای وای ای مترسک تنها، زندگی خاطرات خوب نداشت
کاش میشد تو را از اینجا برد، میخورند عاقبت روانت را
نفست میرود به سرد شدن، بدنت خسته از ندانمها
منجلابیست چار اطرافت، به کجا میبرد جهانت را
زیر بار گذشته خم گشتی، زیر بار گذشته افتادی
خاطرات تو مرگ تدریجیست، سر بکش جامشوکرانت را
*
روحت از دور ها نظارهگر است، مشتی خاکستری بجا ماندی
چقدر سرگذشت تو تلخ است، تا زدند آتش استخوانت را
۴
مرا بجز غمِ تو هیچ کس سراغ نشد
مترسکم که رفیقم بجز کلاغ نشد
منی که بعد تو در این سکوت تبعیدم
منی که جغُدم و جایم درون باغ نشد
هزار حادثه آمد مرا بخود پچید
دلم بقدر رها کردن تو داغ نشد
همیشه ماه من از پشت ابر میگذری
سکوت شب زده گان را کسی چراغ نشد