Facebook
Twitter
Telegram
WhatsApp
Email
Print

صبح روز یک‌شنبه، (۲ میزان ۱۴۰۲) شماری از نویسنده‌ها و شاعرهای اهل افغانستان از درگذشت صادق عصیان، شاعر، نویسنده و استاد سابق دانشکدهٔ زبان و ادبیات‌ دانشگاه بلخ خبر دادند.

گفته می‌شود، عصیان پس مدتی بیماری در کشور آلمان درگذشته است.

او از سال‌های ۱۳۸۰ هجری شمسی تا سقوط دولت پیشین افغانستان، در دانشگاه بلخ درس گفته است و بعد از آن در کشور آلمان پناهنده شده است.

صادق عصیان در چهارم جدی سال ۱۳۵۲ هجری‌خورشیدی، در شهر بلخ افغانستان دیده به جهان وا کرده است.

مدرک کارشناسی‌اش را در رشتهٔ ادبیات از دانشگاه بلخ بدست آورده‌ است و مدرک کارشناسی‌ ارشدش را از دانشگاه ملی کشور تاجیکستان در رشتهٔ ادبیات گرفته است.

عصیان پنج مجموعهٔ شعری به نام‌های «حل‌شدن در حس و حال، «مثل احوال جهان»، «فراخوان صد غزل»، «روشن‌تر از همیشه» و «فصل‌های آفتابی» به یادگار گذاشته است.

‌او دو اثر پژوهشی به نام‌های «سیما و سخن، شاعران و نویسندگان بلخ، سمنگان و سرپل» و «نمونه‌های شعر امروز بلخ» را نیز در کارنامه ادبی‌اش دارد.

بسیاری‌ها عصیان را در دنیای ادبیات شاعر ‌و نویسندهٔ بی‌بدیل توصیف کرده‌اند. او در کنار کارهای ادبی‌اش مدیر مسئول ماهنامهٔ «چشم‌انداز»، مجلهٔ «علمی بلخ»، «فصلنامهٔ بلخ» نیز بوده است.

 

نمونه‌های شعر او:

1

مثلِ احوالِ جهان

اتفاقِ تازه بسیار است؛ اما نیستی

لحظه‌ها از سوژه سرشار است؛ اما نیستی

طرح‌ها، تصویرها، شعر و پیامِ بی‌شمار

خانه اندر خانه انبار است؛ اما نیستی

بی‌قراری‌های دل از نیمه‌های شب گذشت

پشتِ «خط» دیوانه بیدار است؛ اما نیستی

می‌گشاید صفحۀ خود را تماشا می‌کند

عاشقت مشتاقِ دیدار است؛ اما نیستی

عکس و مطلب‌های پی‌هم می‌گذارد، نازنین!

یک «پسندِ» ساده‌ات کار است؛ اما نیستی

گاه‌گاهی در حوالی و حریمِ دیگران

جای پاهایت پدیدار است؛ اما نیستی

بی‌حضورِ روشنت ای ماهِ کامل! حالِ من

مثلِ احوالِ جهان تار است؛ اما نیستی

یک نَفَس‌ ـ حتا ـ تحمل‌کردنِ دوریِ تو

خوب می‌دانی که دشوار است؛ اما نیستی

2

مرکز آشوب

دوباره مرکزآشوب وشور شرشده ای

تو پایگاه جهانی زوروزرشده ای

مکان امن زمین بود هروجب خاکت

کنون بلاد بلاخیز وپُرخطرشده ای

چه کس به کام جهنم سپرد روحت را

که تاهمیشه بدین شیوه شعله ورشده ای

رسانه های جهان رانشانده ای درسوگ

تکاندهنده ترین متن هرخبر شده ای

به هم بزن، که دلم راگرفته این بازی

همیشه مرزجهان بین خیروشرشده ای

همیشه نقطۀ حد بخشی دوقدرت وقطب

همیشه عاقبت کا ر دربدرشده ای

*

به مرگ ومویه وماتم دوباره روکردی

نوارآتش وخونی که بازسرشده ای

3

گفتمان صمیمانه

به فال وفلسفه بحران خانه حل نشود

شگرد وشیوۀ دنیا اگر بدل نشود

تمام کوشش عالم عبث بود،مردم!

اگر به میل ومراد شما عمل نشود

به گفتمان صمیمانه میتوان دل بست

به حرف مفت وگپ پوچ وکل مَکل نشود

زمین چو کاسۀ زهراست درحوالی ما

زمان به کام اهالی ما عسل نشود

بهار- زاغ وزمستان نرفته- ممکن نیست

گل وگیاه نرویند، تا حَمَل نشود

وطن!قصیده شود قصۀ غم انگیزت

مگر،چرا به هوای خوشت غزل نشود؟

سنبله1386

4

هزارصفحه…

 

به خطِ میخی خورشید می نویسد مرد

درشت و روشن وخوانا از آنچه کرد ونکرد

تمام وقت خوشش یک دوسطربیش نشد

هزارصفحه لبالب شد از روایت درد

هزارصفحه مصیبت،هزارصفحه ستم

هزارصفحۀ ناگفته از نزاع ونبرد

هزارصفحۀ دیگر که نا نگاشته است

گپ ازشکنجه ودشنام ودشنه وشبگرد

هزارصفحۀ پیوسته را سیاه کند

تکاندهنده ترین لحظه های ساکت وسرد

هزار صفحه… نه،کافیست گفت وبرهم زد

تسلسل غزل غمگنانه اش را مرد

کمی به فکرفرورفت،ناگهان پر گشت

خیال وخلوت مرد ازپرنده وگل وزرد

بهشتِ پونه وپروانه شد دیار دلش

هوای دهکدۀ کودکی به سرپرورد

گزارش از : فیروز میرزا

لینک کوتاه:​ https://farhangpress.af/?p=7792

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *