Facebook
Twitter
Telegram
WhatsApp
Email
Print

زن گدا زندگی بیخی مره پیر کد؛ از گدایی خسته شدم

نزدیک شام ساعت ۵ و ۳۰ دقیقه روزِ یک‌شنبه (۳۰ دلو) کم‌تر کسی در جاده‌ها رفت‌‌وآمد می‌کند. تعدادی هم از کار و مشغله روزگار به طرف خانه‌های شان می‌روند. بعضی‌ پیاده و کسی هم سوار بر موتر می‌شود تا هرچه زود‌تر از سر‌مای زمستان به خانه‌های شان پناه ببرند؛ اما در میان این جماعت زنی که چادری سیاه به سر و ماسک بر دهن دارد از چهار‌راهی حاجی‌نوروز به پل‌خشک واقع غرب کابل آمده و به عابران چشم دوخته تا شاید دو یا پنج افغانی به او بدهند. نزدیکش می‌شوم با تمام خستگی روز‌گار که از چشمانش پیدا‌ست، اسم خود را شبنم می‌گوید. شبنم ۴۰- ۴۵ سال سن دارد و صاحب پنج فرزند قد و نیم‌قد است. پسر بزرگش سیزده سال سن دارد. او باشنده‌ی اصلی ولایت مزار است. از او پرسیدم اینجا چه می‌کنی؟ آه سردی کشید و چشمانش پر از اشک شد: «آه! اینجه غریبی می‌کنم، دگه چه کنم.»

شوهر شبنم معلول است و یک کراچی لیلامی دارد: «شوهرم معلول است، یخ که شوه از جای خود هیچ بلند شده نمی‌تانه.»

خانواده او، او را در سن کم به پسر کاکایش به نکاح در‌آوردند. او با شوهرش در قبلاً زندگی خوبی داشتند: «وقتی در مزار بودیم شوهرم سر فلکه کار می‌کرد. روزی ۳۰۰ افغانی کار می‌کرد. خودم هم در یک شرکت، نخود پاک می‌کدم، انجا روز پنجاه روپه می‌دادند. زندگی خوبی داشتیم.»

شبنم با شوهر و فرزندانش در منطقه‌ی دور‌دست مزار در خانه‌ی کرایی زندگی می‌کردند: «وقتی در مزار بودیم طفلم مریض شده بود، به داکتر و دوا هم دسترسی نداشتیم. چندین زن باردار از نبود امکانات و داکتر مردند. به شوهرم گفتم کابل بریم آنجا شار است، داکتر و دوا است.»

WhatsApp Image 2023 02 20 at 09.53.29

شبنم در حمل سال ۱۴۰۱ به امید زندگی بهتر به کابل آمدند؛ اما روز‌گار تلخ آن‌ها را به سمت ایران کشانید. از آن‌جا هم رد‌مرز شدند: «در ایران رفتیم تا شاید شوهرم کاری پیدا کند اما ما ره دو بار از اونجه رد‌مرز کردند، مجبور شدیم دوباره به افغانستان بیاییم.»

حالا آن‌ها هم در خانه‌ی کرایی زندگی می‌کنند. پسر بزرگش در پل‌خشک رنگ‌مالی می‌کرد. اما نیروهای پولیس او را با ‌خود به پل‌چرخی بردند. یک هفته در پل‌چرخی زندانی بود و با قید ضمانت آزاد شد:«گفتن که دگه بچه‌ی خوده سر کار روان نکو.»

شبنم می‌گوید: «از قومای ما دخترش هم گدایی می‌کد. او ره پولیس‌ها به زندان بردند و پنج روز اونجه بود و بعد آزاد شد.»

او هم یکبار زندان را تجربه کرده است: «مه ره هم قبلن بردند، هفت روز اونجه زندانی بودم، بعد از ای که ما ره بایومتریک کدن آزاد شدیم، گفتن که بری‌تان کمک می‌کنیم، اما تا‌هنوز هفت ماه از بایومتریک تیر میشه هیچ کس برم کمک نکده.»

او یک سال و دو‌ماه می‌شود که در کنار سرک ‌ها می‌نشیند و در‌آمدی که از تکدی‌گری به دست می‌آورد نمی‌تواند خرچ خانه و زندگی خود را بپردازد: «قبلن خوب بود روزی ۲۰۰ یا ۳۰۰ افغانی می‌تانیستم جمع کنم اما حالی ۱۰۰ روپه هم نمیشه، کسی دو روپه، کسی هم ۱۰ روپه کمک می‌کنن.»

او در گفتگو با خبرگزاری فرهنگ می‌گوید که هیچ‌یک از فامیل‌های او از تکدی‌گری او خبر ندارد: «فامیل‌های نزدیک ما خبر ندارن که مه در سرک گدایی می‌کنم، اگر خبر شون مه ره طعنه میتن که چرا گدایی می‌کنی، آبروی ما ره می‌بری، اونا میگین که ده ایران بیایین با زحمت دست خود کار کنید.»

خستگی و بد‌بختی روز‌گار او را به ستوه ‌آورده، با این‌که چشمان خود را با چادر خاک‌آلودش پاک می‌کند می‌گوید: «از گدایی خسته شدم. هرچه بیشینی دو روپه غریبی نیست، بی‌کاریس، کاروبار نیست.»

شبنم از این‌که یکه دختر خود را به شوهر داده خوش‌حال است: «دخترم سیزده ساله بود که به شوهر دادم. حالی اونا د ایران استن، زندگی خوب داره .اگه مه ره چیزی شوه هم دگه غمی ندارم. زندگی بیخی مه ره پیر کد، مادر، پدر و برادر‌های خوده از دست دادم هیچ کس ره ندارم.»

سه برادرش در جنگ‌های سابق کشته شدند و پدرش را هم کشتند. مادرش غم زیاد را تحمل نتوانست و جان به حق داد. او اکنون هیچ کمک‌کننده‌ای ندارد. او از سر صبح تا شام در کنار سرک می‌نشیند تا شاید کسی ترحم کند و چند پولی جهت گذراندن شبش به او بدهند.

دفتر سازمان ملل متحد برای زنان می‌گوید که ۶ میلیون نفر در یک قدمی قحطی قرار دارند. به گفته این دفتر، زنان در این بحران آخرین کسانی‌اند که به آب، غذا، سرپناه امن و مراقبت‌های بهداشتی دسترسی دارند. در همین حال رئیس نشرات وزارت کار و امور اجتماعی از جمع‌آوری ۲۶ هزار و ۷۰۰ گدا که اکثرشان را زنان و کودکان تشکیل می‌دهن خبر داده است.

عاطفه بختیاری

لینک کوتاه:​ https://farhangpress.af/?p=4923

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *