نویسنده: عباس رضایی نیکزاد
_الو… الو…
_بله…
_چرا گوشی ته جواب نمی دی؟ امروز یگان صد دفعه که برایت زنـگ زدم، جیگركم کردی!
_ولا نفهمیدم، گوشی درون دستکولم بود، از یک سو این بچه هـا نـا آرامی می کنند.
_خب به کجا رسیدن؟ همگی تان خوب هستین؟
_ها شکر… بچه ها که دو ساعت است خواب رفتن. خودمم نو چشمم پیش شده بود که…
_نگفتی کجا رسیدن؟
_من خو اینجا ها ره یاد نداروم، می گن نزدیک مرز هستیم
_خو بخیر بروین، مقصد هر رقم است تلفن ته جـواب بگـو. جـواب نگفتی مجبور شدم به قاچاق بر تهران زنگ بزنم، گفت که روان تان کرده
_چی کنم، جایمان قید است، هر سه مان را سر یک صـندلی دو نفـره نشانده، گوشی ره دست دین محمد دادم نا آرامی نکنه همو سایلنت کرده بود.
_خو فکرت به بچه ها باشه، باز برایت زنگ می زنم
چطور شد…؟ از همان روزی که گپش پیش آمد، از همان جمعه یی که از خانه مادر جانت آمدی گفتی «همگی رفتن، این جا دیگر جای ماندن نیست» گفتم چطور؟ مگر می شود؟
سال هاست این جا هستیم، گفتی این جا ماندیم به کجا رسیدیم؟ تو که دانشگاه خواندی، آخر درون ساختمان های مردم کار کرده دیسک کمر گرفتی، صبای من و این دوتا اولادت را چرت نمی کنی؟ یادم هست گفتی دختر خاله ات دوسال است رفته، هم اقامـت گرفتـه، هم مثـل خـود آنهـا زندگی می کنه، آنجا رسیدگی می کنند به آدمها، حداقل غم نان شب شان را ندارند و اولاد هایشان هم مکتب می خوانند.
باز گفتی : دکان داری من هم به جایی نرسید، به یک ماه نکشیده بسـته ش کردند، جواز نداشتی، اگر صد سال هم اینجا باشیم آخـر یـک جـواز دکان به ما نمی دهند، دیگر امکانات که هیچ.
چیزی گفته نتوانستم، این بار در کل زندگی یک گپ منطقی زده بودی.
_الو… الو…
_بله… بله
_الو… سلام خوب هستین؟
_ه ها… ب بگو می شنووم
_خوبید؟ کجا رسیدین؟ الو… الوو صدایت نمی آید. الووو…
_نکنه گوشیش کدام رقم شده!
_الووو… الوو چرا جواب نمی دی؟
_ب ب بل بله
_چی شده گوشیت خراب شده؟ قطع و وصل می شه، الووو…
حالی چطور کنم؟ خدایا
_سلام پیام روان کن، این جا گوشی آنتن صحیح نداره، ما مرز رسیدیم، می گن تا دو ساعت دیگه که هوا خوب تاریک شد سوی کوه هـا مـی رویم، ان طرف این کوه ها ره می گن ترکیه است
_س، پیامت رسید، اونجا جایتان چی رقم است؟ درون خانه هستین؟ اولاد ها چطورن؟ خانواده های دیگر هم همرایتان هست؟
_ها، درون یک حویلی کلان هستیم، فقط گپی که هسـت… چـی رقـم بگویم؟ واقعیتش قاچاقبر مرز گفت: بچه تان چند ساله است، دین محمد ره گفت، گفتم شش ساله، گفت: بچه های بالای پنج سال یک نفر حساب می شه، سارا ره گفت، خرد است مشکلی نداره، حالی چطور کنیم؟
_خیر است به غصه ش نشو من تهران زنگ می زنم، همو طور که بـا سعید آقا قول و قرار کردم می شه، تو خوده جیگر خون نکن مگر می شود؟
_الوو…
_بله بفرمائید
_ سلام سعید آقا/جان محمد/ هستوم
_سلام چطوری جان محمد؟
_سعید آقا، زنم از مرز پیام داده، می گه از بچه م هم پول می خواهند…
_خب کی گفته؟
_میگم خانومم از مرز پیام داده قاچاقبر مرز گفته
_آها متوجه شدم، بعید می دونم این طور باشه، ها! بازم من پیگیری می کنم
_خو من تا نیم ساعت دیگه زنگ میزنم، مقصد یک کاری نشود که آن ها پشت مرز بماند
_به روی چشام، یه قطع و وصل کنی خبرشو گرفتم
_خانم، هنوز درون همان حـویلی هسـتین؟ به تهـران هـم زنـگ زدم، گفته، فیصله ش می کنم. تو دیگه…
_سلام پیامته گرفتم، فقط این جا بسیار سرد است کاشکی زیادتر لباس برای دین محمد و سارا می آوردم
_دکان دور رو برتان نیست؟
_نه، هیچی نیست، تا چشم کار کنه کوه است، کوه های یخ زده، هوا هم تاریک شده، بسیار سرد است یک پیرمرد که این جا درون حویلی «خوابگاه» کار می کند مـی گـه : از گروه قبلی چند نفر از کوه غلطیدند، می گن آن ها قاچاقبرشـان یـک نفـر دیگه بوده
_خو خیر است پشت گپ مردم نباش
_الو… سلام سعید آقا، چی کردی؟
_سلام محمد جون، راستش من تماس گـرفتم، آنتن ندارن، بعـد ثابـت شون رو گرفتم، بالاخره با این یارو… می گه دو نفر حساب می شن
_ من با شما گپ زدم روز اول گفتم برایت، زنم هست همرای دو بچه. گفتی که یک نفر حساب می شوند، من هم به جیب خود دیده…
_خب چیکار کنم اونجا که دست من نیس، مرز دست اوناست هر طور بخوان تصمیم می گیرن
_حالی من چطور کنم؟
_سعی کن یه مبلغی به کارتم بزنی حتما حلش می کنم
_از برای خدا از کجا بیاروم، همان روز اول… باز هم اگر مـی داشـتم غمی نبود
_ببین کاریه که شده حالا یه زنگی به این و اون خدا بزرگه جور مـی شه
_ههههههی… ببینم…
خدایا چطور کنم؟ در این وضعیت بیکاری و رفتن رفتن مگر کسی پول دارد؟
_الووو سعید آقا. الووو
_ بگو گوشم با شماس
_کسی پول نداره
_مگه می شه؟ باید یه کاری می کردی. راضی هستی زن و بچت همین طور بلا تکلیف پشت مرز بمونن؟
_نه… پول جور نشد از خیرتان همونا ره پس برگردانید خانه
_نمی شه که، من فقط گفتم می برمشون حالا گیرم که برشون گردونم اگه تو راه پلیس بگیرنشون، می فرستند افغانستان، توی اون جنگ و بدبختی حالا تا بخوان برسند پیشت، من صلاح نمی دونم برشون گردونم، اونا الان دم مرزند راه بیفتن چند ساعت دیگه اون ور آب اند
_درست است، ولی من پول جور نمی توانم
_خب یه کاری می کنیم، من از پول ترکیه… یونان تون کم می کنم اینـا برسند ترکیه، تا اون موقع تو هم دست رو دست نزار یه حرکتی بزن خدا بزرگه
_خو دیگه چاره یی نیست، فقط فکرت باشه همونا به سلامتی بروند
_ای بابا محمد آقا ما که بار اول مون نیس که
_سلام خانم، من مشکل پول ره حل کردم بخیر راه می افتید
_سلام، محمد، به خدا یک رقم ترس به جانم افتاده، نمی فهمم چطور کنم؟
_چرا؟ چی گپ شده؟
_می گن مرزبان ها به مردم تیر می زنند تا به حالی از مسافر های قبلی چند تا بچه کشته شده می گن همی دو روز پیش چند نفر دیگرم توی کوه ها گرگ خورده
_اینا کلش گپ مردم است نترس، تا حالی هزاران نفر رفتن، تصمیمی است که گرفتیم بخیر شما هم می رسین. باز تنها که نیستین خانواده های دیگر هم هستند
_بله هستند، تقریبا بیست نفر هستیم، بیشترشان زن و بچه هستن، خو دیگه قاچاقبر آمده می گه حرکت کنیم، تو هم برایمان دعا کن از همـین پیاده روی توی کوه های سرد…
_حتما دعا می کنم، مواظب خودت و بچه ها باش، در راه هر جای آنتن بود زنگ بزن، پیام بده، پیام ره حتما بده… تاکید می کنم اولین شهر ترکیه رسیدی زنگ بزن
_سلام خانم چی شد؟ کجا رسیدین؟
_سلام خانم جان! بچهها چطورن؟ خودت خوبی استی؟
_سلام خانم، به من گفته بودی، هفت ساعت دیگه به اولین شهر ترکیه می رسین، حالی هشت ساعت شده؟
_خانم کجا هستین؟ نه ساعت و نیم شد اگر پیام مره خواندی حتما زنگ یا پیام…
_سیزده چهارده ساعت است که حرکـت کردین، قاچـاقبر تهـران هـم گوشی ش خاموش است
_یک روز شد، از همون جاها یک تلفن پیدا کن، زنگ بزن
_دو روز شد، چرا خبر نمی دی؟
_به کی باید زنگ بزنم؟ از خانواده همسفرهـای تـان کسـی ره نمـی شناسم میدانی یک هفته شده
_دو ماه است آخر نباید یک خبر بدهی؟ قلبم درد می کنه رفتم داکتـر دو پلاستیک دوا تجویز کرده. چیکار کنم؟
بر برایش نوشته کن: ج جا جایتان د د د در خ خانه خال خالیه، کجا شد شدین؟ هر هر هر ششب بچچچه هایم پ پ پپیش چشمم م ممی آید ددداکتر هم مرره ننوبت ع ع عمل دداده باززززز می گم یک نفر ببرایم پیام م م نوشته…