Facebook
Twitter
Telegram
WhatsApp
Email
Print

اشاره: بنیاد امید از شاعران جوان، خوب و خوش‌قریحۀ کشور است. او غزل، دوبیتی و سپید می‌سراید. او شعر و شاعرانگی را در خودش تجربه کرده است. حس و حال شاعرانگی از او شاعر خاص ساخته است. احساس و عاطفه در سروده‌هایش موج می‌زند. گفتگوی صمیمانه‌ای با او داشتیم که در پی می‌خوانید.

**

  • جناب امید عزیز! حالت چطور است؟

جناب آقای ….، حضرت شاعر گران‌مهر را درود و سپاس! امیدوارم تنت سالم و دلت شاد باشد.

حال من خوب است؛ اما تو باور مکن.

  • روزگار چگونه می گذرد؟

اکنون که نزدیک است چهل‌ سال عمر عزیزم بگذرد، کماکان در سایه‌ی تنهایی خویشتن، در پس‌کوچه‌های خاکی غرب کابل، دارم دل‌تنگی‌ها و بی‌سرنوشتی‌هایم را پرسه می‌زنم. “الانتظار اشدّ من‌القتل”…ما سیه‌بختان مگر اولاد آدم نیستیم؟

سال‌ها منتظر بهبود وضعیت بودم؛ اما با گسترش فجایع جنگ در اکراین، فلسطین، یمن، عراق، سوریه، لبنان و… انگار بوی خوشی ز احوال جهان به مشام ما نمی‌رسد، نفسم می‌گیرد. اکنون که نه دل ماندن دارم و نه پای رفتن، به شعر حضرت حافظ ایمان می‌آورم:

“ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش

بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش”

  • دیری است ندیده ام. حال که می بینم کمی هم عینک هم گذاشته اید؟ میانه تان با  عینک چطور است؟

متاسفانه روزگار غریبی‌ست از پرستوها! این روزها، نگریستن با چشم‌های حقیقت‌بین، باعث افزایش نومیدی، استرس، اضطراب و اندوه می‌شود. ناگزیرم برای تماشای دگرگونه‌ی نابسامانی‌ها و فقر در این ناوطن، عینک بپوشم تا آشفته‌حالی‌های دل و روان‌مان را دست‌کم، لحظه‌ای روان‌شناسانه و رنگین ببینم. هرچه چشم‌هایم را شستم تا جور دیگر ببینم؛ اما نشد. به گفته‌ی غ.ابراهیمی:

“نگو بدبین اگر عینک ندارم

به عاشق بودنت من شک ندارم

مکن از مرز چشمانت مرا دور

که من افغانی‌ام مدرک ندارم”

هم‌چنان “مردی ساک‌ به‌دوش همیشه تنهایم که سفید کرده ز بخت سیاه موها را…”

زندگی، یک دور تسلسل باطل و زیر دیوار آرزو مردن است؛ اما ناگزیریم برای ماندگاری و فرار از فراموشی هستی‌شناسانه، به آفرینش خویش ادامه دهیم. بیندیشیم، بنویسیم، ترسیم کنیم، هم‌کاری کنیم، عشق بورزیم و… “موجیم که آسودگی ما، عدم ماست”. زندگی؛ فلش‌بک‌هایی دارد که در فضای نوجوانی-جوانی، گره‌‌های کوری در آن افگنده می‌شود و اغلب گشودنی نیستند؛ چنان‌که به چشم خویشتن ببینی که جانت می‌رود.

  • هر وقت شما را دیده ام، بر خلاف نام تان، ناامیدی در زبان دارید. چرا؟

اغلب نام‌ها، تخلص‌ها و عنوان‌های شغلی افراد، مصداق برعکس دارند؛ چنان‌که بیشتر روان‌شناسان، گرفتار مشکلات روانی‌اند و حقوق‌دانان، ناقض حقوق بشر و… . ههههه

چنان‌که شعارهای رنگین حقوق بشر، دموکراسی و… .

من نیز:

آرزو گر بعد از این حاصل نشد

می‌کَنَم از بیخ بنیاد امید  ههههه

  • از گذشته یا حال خود کدام راضی هستید؟

باورمندم که روایت گذشته، می‌تواند چراغ راه آینده باشد؛ اما “در حال باید زیست”. رضایت، بیشتر یک مفهوم روان‌شناختی است. وقتی تن و روانت آرام نباشد؛ گذشته، حال و آینده برایت فرقی ندارد. تفاوت در این است که زندگانی در عالم کودکی و نادانی، آرامش گذرا و فریبنده‌ای دارد؛ اما با افزایش آگاهی و درک  “بنی آدم اعضای یکدیگرند/ که در آفرینش ز یک گوهرند…” آن کاخ گِلین آرامش فرو می‌ریزد و انسان شرقی خود را در شادی و اندوه انسان غربی، شریک می‌داند.

  • آینده را با این عینک شاعرانه تان چگونه می بینید؟

انسان‌ها به لحاظ سرشتی، شاعر و هنرمندند؛ چنان‌که از صداهای طبیعی و خوشایند بارش باران، جریان آب، پرندگان و… لذت می‌بریم و احساس آرامش می‌کنیم؛ اما این استعدادهای فطری نیازمند زمینه‌سازی شکوفاشدن است. گل‌های هر هنری چون شعر، ریشه در ضمیر ناخودآگاه جان آدمی دارد که غرقاب اندوه و شکست عاطفی است. به اضافه‌ی این‌که شاعری، جزو شغل‌های لوکس، ریشه در فرهنگ سلطنتی تاریخ کهن دارد؛ اما اکنون در نظام اقتصاد‌محور و بازار آزاد، دگرگون شده کار.

“این باد مرده بیرق ما را تکان نداد

یک قرن شعر گفتیم و کس یک قِران نداد”

  • تاجایی که با شما همکلام هستم، احساس شاعرانه در گفتار تان کاملاً پیداست. این احساس را از کجا  نشأت می‌گیرد؟

اغلب در اوج دل‌تنگی و احساس تنهایی، شکست و اندوه؛ الهه‌ی شعر بر آشیانه‌ی دلم می‌نشیند؛ اما گاهی استمرار آن حالت، تبدیل به عادتی می‌شود که نتیجه‌اش عقامت شعری‌ است؛ بنابراین، خیلی وقت است گرفتار نابسامانی‌هایی هستم که آن اتفاق میمون برایم نیفتاده است. “کَی شعرِ تَر انگیزد خاطر که حزین باشد؟”

بنیاد امید
بنیاد امید
  • چه وقت‌ها بیشتر شاعرترید و چه هنگام کمتر؟

روزگاری، در فرهنگ کهن خراسان زمین، شعر هم هنر بود و هم کار؛ اما اکنون در نظام بازار و سرمایه‌داری، شعر دیگر نان ندارد. به گفته‌ی طرزی “عصر شعر و شاعری بگذشت و رفت…”. شعر؛ سخن نگفته‌های دلی مجروح و صدای شنیده‌نشده‌ی فرودستان ستم‌دیده است. اکنون، انتظار ما از شعر، کارکرد فردی و اجتماعی آن است که هم التذاذ هنری و آرامش عاطفی-روانی ایجاد می‌کند و هم فریاد تنهایی، شکست و اندوه ستم‌دیدگان و فرودستانی‌ست که صدای‌شان در نای گلو سوخته است.

  • از رنگ ها کدام یک را بیشتر دوست دارید؟

همه چیز در ظرف طبیعت و زندگی ما با رنگ خاصی معنامند و درک می‌شود؛ سپس مفاهیم استعاری آن را در جاهای دیگر نیز به کار می‌بریم؛ چنان‌که “رنگ مشکی، رنگ عشق و ماتم است”. بنابراین، تاثیر روان‌شناختی رنگ را بر روان خویش،  باید درک کرد.

“من نمی‌دانم که چرا می‌گویند اسپ حیوان نجیبی‌ست/ کبوتر زیباست/ چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست؟/ گل شبدر چه کم از لاله‌ی قرمز دارد؟/ چشم‌ها را باید شست/ جور دیگر باید دید/ واژه‌ها را باید شست/ واژه باید خود باد/ واژه باید خود باران باشد” .

فقط شکم، زیر شکم، زر و زور مهم است و دیگر هیچ. به گفته‌ی شادروان رازق فانی:

همه جا دوکان رنگ است، همه رنگ می‌فروشد

دل من به شیشه سوزد، همه سنگ می‌فروشد…

دل کس به کس نسوزد در محیط ما به حدی

که غزال چوچه‌اش را به پلنگ می‌فروشد…”

با توجه به ویژگی‌های روانی-شخصیتی‌ام، از رنگ‌های آبی، سیاه، سفید و بنفش بیشتر خوشم می‌آید و احساس آرامش می‌کنم.

اگر در روستا بروید، گندم شما را متأثر می سازد یا درخت سیب؟

آدم‌ها به صورت سرشتی و طبیعی، تنوع‌پسند استند. گاهی از زندگانی در روستا و گاهی در شهر، لذت می‌برند. من اما با توجه به ویژگی‌های روانی و درونگرا بودنم، در صورت فراهم شدن زمینه‌ی کار، آموزش، درمان، پیشرفت، آرامش و آسایش؛ از زندگانی در سکوت آرامش‌بخش روستا، بیشتر لذت می‌برم.

زندگانی در روستا با مردم باصفا و دور از شلوغی تظاهر، دروغ، فریب و محدودیت‌ها آرامش و لذتی دیگر دارد. با دیدن درخت‌ بریده‌ی سیب،که نماد شکست عشق است، بیشتر متاثر می‌شوم؛ هرچند گندم نیز مفهوم ایدئولوژیک و اساطیری دارد.

“ای سیب سرخ غلت‌زنان در مسیر رود!

یک شهر، تا به من برسی عاشقت شده است…”

کنار ساحل را دوست دارید یا کنار چشمه و کاریز را؟

در کل، از بودن و گام زدن در کنار آب روان، لذت می‌برم و بیشتر در خود فرو می‌روم تا از فنا فی‌العشق به بقا بالعشق برسم؛ اما بودن در ساحل و تماشای تلاطم دریا، مرا به پیچیدگی و بی‌کرانی آفرینش و قانون طبیعت، بیشتر درگیر می‌کند، درگیری‌ای که با هیجان و ترس هم‌راه است. ساحل و دریا مرا به سفرهای دور و هیجانی ترغیب می‌کند؛ اما نشستن در کنار چشمه و کاریز، حس نوستالژیک و خفته‌ی آرامش‌بخشی را در من بیدار می‌کند. آن‌جا صدای آب، رنگ و نوای دیگری دارد.

  • به کدام یک از سبزه ها عشق می ورزید؟

در کل، گل‌ها و سبزه‌ها را دوست دارم؛ به‌ویژه گل و گیاه خوشبویی چون پودنه/نعناع، شقایق، گلاب، سنجد و… .

  • در خواب کدام کابوس ها شما را بیدار می کند؟

چنان‌که نصف عمر ما در خواب می‌گذرد و باعث راحت تن و روان‌مان می‌شود. بنابراین، متاسفانه اغلب عادتی به روزخوابی ندارم و شب‌ها نیز بین خواب و بیداری، غرق خیال و رٶیا.

تمام سال سرد است این زمانه

به لب‌ها یخ زده شعر و ترانه

خیالت تارهای عنکبوتی

که می‌بافم به دور خود شبانه

اغلب کابوسی که خوابم را آشفته می‌کند، ترس از دست دادن یکی از عزیزان است. این ترس و نگرانی تنهایی، ریشه‌ پر واقعیت‌های اجتماعی ما دارد.

WhatsApp Image 2024 07 27 at 02.47.11 9f0e9aca
بنیاد امید
  • پول چه قدر برای تان دوست داشتنی است؟

به گفته‌ی حضرت مارکس، هرچند پول و اقتصاد، زیر بنا است؛ اما نمی‌تواند جای نیازهای عاطفی- روانی ما را بگیرد. آخرین پناهگاه عاطفی-روانی انسان، هنر است، که ریشه در عشق دارد.

از دیدگاه روان‌شناسی، انسان یک موجود سایکو-فزیریکال است، که برخی از نیازهایش جسمی است و برخی دیگرش روانی. بنابراین است که جناب مازلو، نیازهای انسان را به اضافه‌ی آب، هوا، خوراک و پوشاک؛ به محبت/ عشق، تعلق، امنیت، احترام و… طبقه‌بندی کرده است. با توجه به شیوه‌ی رفتار و تربیت سنتی در خانواده‌ها، متاسفانه اغلب کودکان این جامعه، از محرومیت عاطفی-روانی، رنج می‌برند و خالیگاه عمیق آن را در جان خویش حس می‌کنند. این‌جاست که نوجوانان به سادگی در برابر عشق و محبت کسی، دل می‌بازند و شکست می‌خورند.

در فرهنگ غرب با گرایش سرمایه‌داری، پول همه چیز انسان است؛ چنان‌که فرزندان خانواده‌های پولدار می‌توانند در بهترین کودکستان، مکتب و دانشگاه تا بلندترین سطح تخصص، تحصیل کنند و سپس به بهترین شغل و درآمد نیز دست یابند؛ اما کشش عشق، چیز دیگری‌ست.

  • شعر کدام بخش از وجود تان را سیراب می سازد؟

چنان‌که به نیازمندی‌های گوناگون انسان اشاره کردم، عشق، احترام و مهربانی، از آن‌ شمار نیازهای انسان است که اغلب صرف با پول فراهم شدنی نیست؛ بنابراین، هنر، به‌ویژه شعر، همان آب گوارایی‌ست که می‌تواند تشنگی عاطفی-روانی‌ام را جبران کند.

  • غزل، دوبیتی، رباعی و سپید کدام یک را روی سینی قلب تان می‌گذارید؟

چنان‌که بدن ما همیشه به آب نیاز دارد، به لحاظ عاطفی- روانی نیز همیشه به هنر/ شعر نیازمندیم. از آن‌جایی که شعرهای موزون سنتی، تاریخ درازدامن در جامعه‌ی ما دارد، گوش، ذهن و زبانم بیشتر با آن‌ها مانوس است؛ اما بیشتر قالب‌های غزل، دوبیتی، رباعی و سپید را دوست دارم. دوبیتی که ریشه در فرهنگ اساطیری و تاریخ بومی مردم ما دارد، راحت‌تر می‌تواند زبان‌حال نوستالژیک ما در محرومیت‌ها، شکست‌ها، عشق، شادمانی، وصل، هجران، پیچیدگی‌های آفرینش و طبیعت باشد؛ چون دوبیتی‌های بابا طاهر عریان و رباعیات خیام. در حیرت آمدن و رفتن مبهم و این‌ پرسش که چرا کوزه‌گر دهر، چنین جام لطیفی می‌سازد و باز بر زمین می‌زندش؟

  • چه تفاوت‌هایی بین نان صبح و چاشت و شام می بینید؟

اغلب برای تقویت تن، سه وعده غذا (صبح، چاشت و شام) صرف می کنند؛ اما روح و روان ما با هنر و شعر تغذیه می‌شود. تفاوت آن‌ها در این است که صبحانه را سر سفره‌ای که از گرسنگی پر است، به امید آرامش، پیشرفت و محبت، صرف می‌کنم و شام را با نوشیدن قهوه‌ی رٶیا، لولیدن در بستر دل‌تنگی‌، محرومیت عاطفی و آغوش تنهایی. روزها و شب‌هایی که در تکرار به هدر می‌روند.

فروغ فرخ‌زاد:

 

دلم گرفته است

دلم گرفته است

به ایوان می‌روم و انگشتانم را بر پوست کشیده‌ی شب می‌کشم

چراغ‌های رابطه تاریکند

کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد

کسی مرا به میهمانی گنجشک‌ها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار

پرنده مردنی‌ست

 

“صبح می‌شود، باز کودکی بهانه‌گیر/ خستگی، ملال، غم نان و چایی و پنیر…”.

  • کدام صدا برای شما لذت بخش تر است: سورنای چوپان یا دول مطرب؟

از میان صداهای دهل و سورنای/ نی، آن‌چه با روح و روانم  ارتباط نوستالژیک و معنادار برقرار می‌کند، نی/ سورنای است. نوای تراژیک نی، نوستالژی‌ام را بر می‌انگیزد و دل‌تنگی‌ها و تنهایی‌هایم را حکایت و از جدایی‌ها شکایت می‌کند. این صدا مرا به کوه، صحرا و نیستان نخستین آدمی می‌برد تا باز جویم روزگار وصل خویش.

  • برف زمستان دلنشین‌تر است یا نسیم بهار ؟

هر فصل‌ سال با ویژگی‌های خاص خودش، بر روان آدمی تاثیر‌ می‌گذارد و برایش خاطره‌انگیز است. رویدادهای‌ ویژه‌ی غم‌انگیز یا شادی انگیز را در او زنده می‌‌کند تا حسرت زمان از دست‌رفته و جبران ناپذیر را در دلش تازه کند. بنابراین، فصل زمستان، خاطرات حسرت‌بار و محرومیت کودکی‌ام را در فضای گرم مکتب‌خانه‌ی سنتی/ مسجد روستای برف‌گیر و جریان فراگیری پنج‌سوره/ قاعده‌ی بغدادی، قرآن، پنج‌کتاب، دیوان حافظ، توضیح‌المسائل، نصاب‌الصبیان، جامع‌المقدمات، مراح، زنجانی و… بازسازی می‌کند. فصل بهار، که فرصت رویش و امیدواری‌ست، تاثیر مثبت و نشاط‌انگیزی بر روان آدمی می‌گذارد. هرچند از زندگانی خبری نیست و دلیلی برای زنده‌مانی هم نیست؛ اما تا شقایق هست، زندگی باید کرد. دل مجنونم هوای سر زدن از کوه و صحرای پر گل بی‌لیلی و گره خوردن احساس و گیاه در سر می‌پروراند.

اصغر معاذی:

بهار آمده اما هوا هوای تو نیست

مرا ببخش اگر این غزل برای تو نیست

به شوق شال و کلاه تو برف می‌آمد

و سال‌هاست از این کوچه رد پای تو نیست

نسیم با هوس رخت‌های روی تناب/ طناب

به رقص آمده و دامن‌رهای تو نیست

کنار این‌همه میهمان چه‌قدر تنهایم!؟

میان این‌همه ناخوانده، کفش‌های تو نیست…

به شیشه می‌خورد انگشت‌های باران، آه…!

شبیه در زدن تو… ولی صدای تو نیست…

فصل پاییز اما برایم دوست‌داشتنی‌تر است و با آن، هم‌ذات‌پنداری می‌کنم؛ چون با دل‌تنگی، نوستالژی و تراژدی از دست رفتن‌ برگ و بار جوانی‌ام، هم‌خوانی دارد. “پاییز؛ ای تبسم افسرده بر چهره‌ی طبیعت افسون‌کار!” با زیر پا کردن برگ‌های ریخته‌ی درختان در کوچه‌باغ پاییزی، صدای خش خش شکستن آرزو‌هایم را نیز حس می‌کنم و دلم تنگ‌تر و هوای چشمانم ابری می‌شود.

  • دعای آخر نماز تان چیست؟

آرزوی مانده‌به‌دلم: یک بغل آزادی، شنیدن صدای سکوت خواهش،  عدالت اجتماعی، گسترش انسانیت، مهرورزی، آگاهی و دانایی در کشور و جهان است تا از پله‌ی مذهب بالا برویم و به تهِ کوچه‌ی شک برسیم.

به گفته‌ی سهراب سپهری:

… مادری دارم بهتر از برگ درخت

دوستانی بهتر آب روان

و خدایی که در این نزدیکی‌ست

لای این شب‌بو‌ها، پای آن کاج بلند

روی آگاهی آب، روی قانون گیاه

من مسلمانم

قبله‌ام یک گل سرخ

جانمازم چشمه، مهرم نور

دشت سجاده‌ی من

من وضو با تپش پنجره‌ها می‌گیرم

در نمازم جریان دارد ماه

جریان دارد طیف

سنگ پشت نمازم پیداست

همه ذرات نمازم متبلور شده است

من نمازم را وقتی می‌خوانم

که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته‌ی سرو

من نمازم را پی تکبیره‌الاحرام علف می‌خوانم

پی قدقامت موج

کعبه‌ام بر آب

کعبه‌ام زیر اقاقی‌هاست

کعبه‌ام مثل نسیم می‌رود باغ به باغ شهر به شهر…

با مهر و سپاس فراوان!

 

لینک کوتاه:​ https://farhangpress.af/?p=10774

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *