Facebook
Twitter
Telegram
WhatsApp
Email
Print

فاطمه کاظمی هستم، پدرم می‌گوید به تاریخ ۱۳۷۷/۹/۱۹ در ولسوالی ورس ولایت بامیان متولد شدم ولی تاریخ تولدم در تذکره ۱۳۷۶/۹/۱۹ ثبت شده است.

از دوران کودکی و نوجوانی هرچه خاطره دارم، خاطرات کابل است و تا حالا زادگاهم را ندیده‌ام. دروس ابتدایی را در لیسه همایون شهید خواندم. خاطرات آن مکتب و آن دوران را خیلی دوست دارم. در جریان صنف پنجم و ششم با پدرم حافظ می‌خواندم و در در مکتب معلم مضمون دری ما طنزنویس بود و به شعر علاقه داشت همیشه یک‌روز هفته را به مشاعره اختصاص می‌داد. اوایل بخاطر کم‌نیاوردن پیش حریفان در مشاعره شعر حفظ می‌کردم؛ ولی بعدها که از آن مکتب رفتیم هم شعر و داستان می‌خواندم. یک‌بار در صنف سرم زیر میز برده بودم تا استاد متوجه نشود و رمان آدم‌فروشان قرن بیستم را می‌خواندم، وقتی استاد دید آمد کتابم را گرفت مرا سرزنش کرد و کتابم را یک‌روز به خانه‌اش برد.

بعدها که صنف دهم و یازدهم بودم هم در ساعات ریاضی و در کل مضامین ساینسی شعرهایی که حفظ کرده بودم را می‌نوشتم. از لیسه سیدالشهدا در سال ۱۳۹۶ مدرک فراغت گرفتم. سال ۱۳۹۷ به دانشگاه کابل راه یافتم و در دانشکده هنرهای زیبا، ادبیات نمایشی خواندم؛ هرچند عاشق ادبیات فارسی بودم/هستم.

وقتی صنف دوازدهم بودم مریض شدم و نتوانستم برای کنکور آماده‌گی خوب بگیرم، برای همین در امتحان کنکور نمره کم آوردم و ادبیات فارسی قبول نشدم. خب، زندگی پر از اتفاق است.

نمی‌دانم دلیل شعر نوشتنم چه بود، ولی اولین بار در سال دوم دانشگاه خط‌خطی کردم. سال ۱۳۹۸ احساس کردم که باید وارد عرصه‌ی شاعری شوم و یکی از دوستان به انجمن ادبی-هنری جلگه دعوت کرد من‌هم رفتم عضو شدم.

خاطرات کابل و دانش‌گاه برایم تکرار نشدنی‌ست. زمانی‌که رمان و شعر می‌خواندم و گاهی هم می‌نوشتم و هزارتا آرزو داشتم. سقوط کشور و مهاجرت تمام اشتیاقم را بلعید.

من هیچ‌مجموعه‌ی شعری ندارم، رمان یا مجموعه‌داستان هم ندارم. ولی در سال ۱۳۹۹ چندتا شعرم را برای جشنواره‌ای که از سوی وزارت امور زنان برگزار شده بود فرستادم و تقدیرنامه گرفتم. در سال ۱۴۰۰ هم در جشنواره‌ای “اوسانه سی‌سانه” بلخ داستان کوتاه فرستادم و تقدیرنامه گرفتم. بجز همین دو موارد دیگر هیچ فعالیت افتخارآوری ندارم.

حالا هم شعر خواندن را دوست دارم و گاهی سعی می‌کنم دکلمه کنم و می‌کنم.

خلاف عقیده‌ای بعضی‌ها که مهاجرت باعث اشتیاق‌شان به شعر نوشتن می‌شود، من از وقتی مهاجرت کردم هیچ انگیزه‌ای برای نوشتن ندارم و خدا کند که این حس خیلی دوام‌دار نباشد.

فکر می‌کنم از این واقعیت نمی‌شود چشم پوشید که، هیچ حسی همیشگی نیست. من تا چندسال پیش عاشق رنگ‌های آبی و سیاه بودم ولی حالا علاوه بر سیاه از تمام رنگ‌های روشن خوشم می‌آید. این حس در مورد علاقه به شعرا هم صدق می‌کند، هر شاعری شعر دلنشین و ناخوشایند دارد؛ البته مهم‌تر از همه باید بگویم که سلیقه‌ها متفاوت است. نویسنده‌های مورد علاقه‌ام ژوزه ساراماگو، عباس معروفی و محمود دولت‌آبادی‌اند. شاعران مورد علاقه‌ی من حافظ، بیدل، علی‌اکبر یاغی‌تبار، زنده‌یاد یحیا جواهری است؛ ولی لابلای شعر این  شاعران خیلی شعرهای دیگری را هم دوست دارم.

 

چقدر از بودنش خسته، چقدر از زندگی سیر است!

زنی که سال‌ها با عشق یک دیوانه درگیر است

 

زمان اینجا توقف کرده و من سخت دل‌تنگم؛

تو اما در میان دوستانت ساعت‌ات تیر است

 

دوباره برنگشتن گاه‌گاهی کار آدم‌هاست

که گفته یک‌سره رفتن همیشه قسمت تیر است؟

 

قوانین خدا خود مانع دیدار زیبایی‌ست

همیشه سَد راه آب‌شاران شال و موگیر است

 

جهان خوش‌حال می‌پندارد‌ ام؛ زیرا نمی‌بیند

غم پنهانی‌یی کز لای لب‌خندم سرازیر است

 

2

عطر پیراهنش از دور به گلدان پیچید

باد وحشی شد و در موی پریشان پیچید

 

ناگهان دیدمش و پلک‌زدن یادم رفت

در میان دهنم” وای خداجان! ” پیچید

 

چای از شوق تکان خورد که تا دستانش

بی‌هوا رفت و به دور تن فنجان پیچید

 

یک خداحافظیِ تلخ فرستاد و خودش

بین جمعیت تنهای خیابان پیچید

 

گریه‌ی بی‌کسی‌ام هیچ‌زمان دیده نشد

هق‌هقم یک‌سره در شُر شُر باران پیچید

 

3

امید آمدنت در فضای خانه پر است

و گوش‌هایم از آهنگ عاشقانه پر است

 

غمت رسیده و پیچیده بین حوصله‌ام

دل بزرگم از اندوه این زمانه پر است

 

دلیل خانه به‌دوشی من نبودن توست؛

وگرنه شانه زیاد است و آشیانه پر است

 

مهم نبوده؛ وگرنه تمام روح و تنم

از این شکسته‌گی نازک زنانه پر است

 

به هرکجا بروم بودنت کنار من است

تمام نقطه‌ی این‌شهر از نشانه پر است

 

نیافتیم دلیلی که پیش هم باشیم

برای دور شدن، هر رقم بهانه پر است

 

4

فهمیده‌ام، هوای تو پایین نمی‌شود

من مانده‌ام میان دل و این “نمی‌شود”

 

تلخیِ قهوه گَد شده با جای خالی‌ات

با شعر و قند و فلسفه، شیرین نمی‌شود

 

لبخند سال‌هاست سفر کرده از لبم

آدم که دل‌شکسته‌تر از این نمی‌شود

 

من مانده‌ام چگونه گره خورده بازهم

حال خراب من و کدامین نمی‌شود

 

هرچه شکستگی‌ست، فقط گم شوند و گور

وقتی که مثل روز نخستین نمی‌شود

 

دنیا میان چنبره‌ای غصه ماند و مرد

این‌جا فقط خداست که غمگین نمی‌شود

لینک کوتاه:​ https://farhangpress.af/?p=8330

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *