اشاره: در ادامۀ گفتگوهای ادبی و فرهنگی، اینبار توفیق رفیق شد تا با یکی از چهرههای برجستۀ شعر و ادبیات افغانستان گفتگویی داشته باشیم. دکتر میرحسین مهدوی از شاعران برجسته و پیشگام افغانستان است. او با اینکه در بیرون از وطن آبایی خود زندگی میکند؛ اما روح شاعرانهاش هنوز در آسمان ادبیات افغانستان پرواز میکند.
**
فرهنگ: در یک نوشتهای از شما خواندم که گفته بودید شعر خطرناک است. میخواستم بدانم چگونه شعر میتواند خطرناک باشد؟
مهدوی: بله، گفتهام که شعر خطرناک است اما به هیچ وجه منظورم خطر سیاسی- امنیتی یا اجتماعی نیست. خیال تان راحت باشد، خطر شعر به جامعه و سیاست سرایت نخواهد کرد. خطر شعر را میشود صرفاً در یک رویکرد هستیشناسانه به شعر درک کرد و به اهمیت و جدیت آن پی برد. شعر خطرناک است از آنروی که رویۀ معمول زبانی را بهم میریزد و روایت تازهای از رابطۀ واژگان با یکدیگر و شکل کاملاً متفاوتی از معناسازی و معناآفرینی را به وجود میآورد. زبان در کارکرد روزمرهاش، یک هویت خطی دارد. ما معمولاً به راحتی و سادگی از دال به مدلول، از اسم به یک مفهوم ذهنی میرسیم و آنگونه که سوسور میگوید رابطۀ دال و مدلول (یا رابطۀ یک اسم، مثلاً درخت با تصویرذهنی که بعد از خواندن یا شنیدن اسم درخت در ذهن ما شکل میگیرد) یک رابطۀ قراردادی یا فرهنگی است. در زبان معمول قرار دادهای زبانی پیش از ما شکل گرفته است و قبل از ما حضور دارد و ما هیچ نقشی در شکلگیری و تعیین سمت و سوی آن نداریم. کار ما مراعات این قرار دادهاست. شعر اما این قرار دادهای رسمی و معمول را به رسمیت نمیشناسد و خطر شعر درست از همین نقطه آغاز میشود. مثلاً وقتی سیمین بهبهانی میگوید: «چون درخت فروردین پرشکوفه شد جانم»، «درخت فروردین» درخت تازهای است که با درخت قرارداد زبانی کاملاً متفاوت است. درختی است که جان دارد و جهان تازهای به خواننده میبخشد. چنین است که شعر همانند یک شورشی، در برابر قراردادهای زبانی انقلاب میکند و همه تعهدات زبانی را زیر پا میگذارد.
یادمان باشد که یک تصویر شاعرانۀ تازه، در مقابل تاریخ میایستد و روند کسالتآور و یکدست تاریخ را زیر سؤال میبرد. تصویر شاعرانۀ تاریخ را به چالش میکشد و تاریخ تازهای را بنا میگذارد؛ تاریخی که دیگر تاریخ نیست.
مهمترین خطر شعر اما عبور آن از مرز زبان و زمان است. نه تنها زبان در شعر کارکرد کاملاً تازهای پیدا میکند و شکل تازهای به خود میگیرد، زمان نیز در شعر دیگر زمان معمولی نیست. زمان در شعر را نمیشود به سادگی به گذشته و حال و آینده تقسیم کرد. زمان در شعر غیر قابل تقسیم است. همۀ ما میدانیم که شعر «کوچه» فریدون مشیری به زبان گذشته روایت شده است. «بیتو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم…» اما هیچکسی نمیتواند بگوید که این شعر و حوادثی که در دل و دامن این شعر رخ داده است/ رخ میدهد، به پایان رسیده و به عبارتی گذشته شده است. نه، این شعر برخلاف زمان گذشتۀ افعال آن، همچنان جاری و ساری است و همچنان زنده و زیبا در دل خواننده عشق قدرتمندی را شعلهور میکند. چه کسی میتواند بگوید که این شعر گذشته است، هیچکس. این شعر نه گذشته است، نه حال و نه آینده، این شعر بیرون از زمان شکل گرفته است و رنگ و رنج زمان را برخود نمیگیرد.
فرهنگ: این، به معنای هراس از شعر نیست؟
مهدوی: بستگی دارد که هراس را چگونه تعبیر کنیم. اگر منظور شما ترس از نوع سیاسی- امنیتی آن باشد، خیر. شعر، همانگونه که گفتم، هیچ خطر سیاسی- امنیتی را به همراه ندارد. شعر خطر است به مفهوم هستیشناسانۀ آن. اما از نظر زبانی، شعر یکسره هراس است. شعر خود هراس است و با خودش ترس و تشویق به همراه دارد. شعر عبور از موقعیت معمول و رسیدن به جهانی کاملاً تازه و نو است. تازگی جهان شعر و عبور از جهان معمول و روزمره به صورت طبیعی ترس از تازگی را با خود همراه میآورد.
فرهنگ: شعرهراسی خود به معنی دشمنی با هنر نیست.
مهدوی: کسی از شعرهراسی سخن نگفته است. ما نه تنها از شعر نمیترسیم بلکه برعکس، عاشق شعریم. هراس ما از تازگیهای بیکران شعر است و این هراس البته که از جنس هراس معمولی نیست. ترس ما از تازگی شعر ترس شیرین و شورانگیزی است که هیچ سنخیتی با ترس معمولی ندارد.
فرهنگ: گاهی شاید ضروری باشد که شعر حالت ترسناک پیدا کند، شما چه فکر میکنید؟
مهدوی: باز بستگی به این دارد که شما ترس را چگونه معنا کنید. اگر منظور از شعر ترسناک و یا ترسناکی در شعر نوع خاصی از ژانرهای شعری باشد؛ یعنی همانگونه که داستان یا فلم ترسناک داریم، شعر ترسناک هم داشته باشیم، پاسخ من منفی است. نه، ما شعر ترسناک نداریم. چنین نیست که کسی بداند و یا حتی بتواند از قبل تصمیم بگیرد که چه نوع تأثیری یک شعر میتواند بر او بگذارد. ما داستان ترسناک میخوانیم چون میدانیم تأثیر داستان از قبل قابل پیشبینی است؛ اما شعر از این نظر کاملاً متفاوت است. ما دقیقاً نمیدانیم تاثیر یک شعر حتا برای بار چندم خواندنش بر ما چگونه خواهد بود، چه برسد به این که یک شعر خوب را برای بار اول بخوانیم.
فرهنگ: به نظر شما دشمن اصلی شعر کیست و چرا؟
مهدوی: شعر دشمنی ندارد. شعر اوج آفرینش زبانی است و آفرینش نیز جز مهر و تحسین، نفرتی را بر نمیانگیزد.
فرهنگ: به تعبیر شما شعر پدیدهای است در جدال با زمان و زبان. آیا این میتواند ستیز با خویشتن نیز تلقی شود؟ شما چه نظر دارید؟
مهدوی: نه، شعر با زبان و زمان در جدال نیست، شعر زبان و زمان خودش را میآفریند. شعر محصور در گذشتۀ زمانی نمیماند، شعر گذشتۀ شاعرانهای را میآفریند که ممکن است اصلاً گذشته نباشد. شعر آیندۀ شاعرانهای میآفریند که در چارچوپ تعبیر و تعریف ما از زمان، آینده نباشد. چنین است که شعر زبان خودش را میآفریند. مهمترین کار یک شاعر اینست که زبان ویژهای خلق میکند، زبانی که شاعرانه است. اینجا البته باید گفت زبانی که شِعرانه و شاعرانه است. چون زبان شعر، بیش از آن که شاعرانه باشد شِعرانه است. با این توضیحات، شعر در ستیز با خویشتن خویش نیست. شعر نه تنها در ستیز با خویشتن خویش نیست بلکه فرصتی را برای خویشآفرینی، برای یافتن خویشتن خویش فراهم میکند. کسی که شعر ِخوب میخواند، کسی که شعر را خوب میخواند، فرصت آن را دارد که خودش را پیدا کند.
فرهنگ: شما شعر را حرکتی به سمت جهان خارج از خود توصیف کردهاید. این بدین معناست که شعر از خودش تهی میشود و به یک امر واقع میپیوندد. تهی شدن شعر از خودش، در حقیقت عاری شدن از هنر و ذات هنری و جریان یافتن به سمت نشانههای غیر هنری است.
مهدوی: گمان کنم بازهم سوء تفاهمی رخ داده باشد. شعر هیچوقت از خودش تهی نمیشود، شعر همیشه و همهجا شعر است و نمیتواند شعر نباشد. شعر اگر از خودش تهی شود دیگر شعر نیست و وقتی شعر نباشد موضوع بحث ما نیز نخواهد بود. منظور من در آن نوشتۀ کوتاه این بود که شعر، از نظر روانشناسانی چون ژاک لاکان نوعی عبور از نظام دلالتگری و نظام نشانهها و رسیدن به امر واقع است. به عبارت دیگر، شعر یگانه فرصت و امکانی برای بازتولید امر واقع است. شما وقتی شعر «کوچۀ» فریدون مشیری را میخوانید، با خواندن این شعر زیبا نه تنها یک متن نوشتاری را میخوانید و به کمک آن احساسات تان برانگیخته میشود بلکه این شعر شما را به کوچهای که از آن خاطرۀ عاشقانه دارید میبرد. شما با این شعر و در این شعر با دلبر تان دوباره رودررو میشوید. شعر فرصت بازتولید واقعیتهای زندگی ما را فراهم میکند. شعر فرصتی است که هر کدام ما به کمک آن به دیدن گذشتۀ خود میرویم. با این توضیحات، شعر، با بازتولید واقعیت، از خودش تهی نمیشود. شعر پلی میشود تا ما بتوانیم به سرزمینهای ذهنی و زبانی ازدسترفتۀ خود بازگردیم.