تذکر: عبدالواحد رفیعی از چهرههای شناخته در عرصه داستاننویسی است. از او پنج اثر داستانی به نشر رسیده است. او بیش از یک سال است که در آلمان بهسر میبرد. فرصتی دست داد تا با او مصاحبهای داشتهباشیم. ضمن تشکر از او، اینک حاصل این گفتگو را میخوانید.
***
فرهنگ: جناب استاد رفیعی عزیز، خسته نباشید. از اینکه فرصت دادید تا در یک گفتگوی صمیمانه بنشینیم بسیار سپاسگزارم. ابتدا اگر کمی هم دربارهی خود و پیشینهی فعالیتهای فرهنگی و ادبی خود بگویید خیلی خوشحال میشویم.
رفیعی: تشکر از محبت شما و تشکر از اینکه در این سرای بیکسی و دیار غربت، یاد ما کردید. دربارهی خودم باید بگویم که زادهی ولسوالی قرهباغ ولایت فرهنگی و تاریخی غزنی میباشم؛ در قریهای پر از شور و پر از درد، به نام “قرهچه”. ولی بیشتر از دوسوم زندگیام را خارج از زادگاهم سپری کردهام. با این وجود، اما همیشه دلتنگ جویبار و باغ و کنار آن دیارم. زادگاه مثل داغی دل آدمی، همیشه آدم را آزار میدهد. در مورد کارهای فرهنگی خود، خلاصه اگر بگویم؛ همیشه شوق نوشتن داشتهام و این شوق در قالب داستان شکل گرفته و تباز یافته است. حاصل آن، چندین مجموعه داستان بوده است با عناوین؛ آشار، پیراهن سیاه با گلهای سرخ، تلک گرگ، سگهای نامی قریه ما، غرقاوی، و…درونمایه و مضامین اکثر این داستانها رسوبات ذهنی من از دوران کودکیام در زادگاهم است. سرچشمهی اکثر داستانها، زندگی در دهات است. در کنار نوشتن، گاهی روزنامهنگاری و خبرنویسی هم کردهام که شرح آن در این مقال ضرور نیست.
فرهنگ: شنیدم در آلمان زندگی میکنید. میخواستم بدانم چند مدت است که در آلمان بهسر میبرید؟ چطور شد که به آلمان آمدید و آنجا را برای اقامت انتخاب کردید؟
رفیعی: زندگی انسان افغانستانی اولاً “زندگی معمولی” نیست؛ ثانیاً در حیطهی انتخاب خودش نیست؛ ثالثاً آن فاصلهی میان مرگ و زندگی، برای انسان افغانستانی، فرصتی برای تنفس و تصمیمگیری نیست. بنابراین؛ آمدن من در آلمان نیز، نه با تصمیم من بوده، و نه انتخاب من. بنابراین من انتخاب نکردم، بلکه یکشبه بسان کفی روی موج، اینجا آورده شدم، یا شاید به مثل برگی در مسیر باد، اینجا پرتاب شدم. حالا که در خدمت شما هستم، مدت یک سال و نیم میشود که در شهر برلین، در یک خانهی سازمانی، زندگی میکنم. مهاجرت و آن هم به اینگونه که ما وادارشدیم، نقطه صفر شروع است. شروع همهچیز از صفر. اول باید مثل کودکان زبان یاد بگیری، تا جامعه تو را بفهمند، دوم باید فرهنگ و قوانین جدید را یاد بگیری، تا تو جامعه را بفهمی، و این مرحله بسان برزخ است و ما فعلاً در طی این مسیر هستیم.
فرهنگ: شما به عنوان یک نویسنده و فعال فرهنگی که سالها در افغانستان فعالیت فرهنگی داشتهاید و داستان نوشتهاید، جامعه فرهنگی آلمان را چگونه یافتید؟ مردم آلمان به لحاظ فرهنگی چگونه جامعهای است؟
رفیعی: جامعهی آلمان با جامعهی ما از هیچ لحاظی قابل مقایسه و اندازهگیری نیست. همانگونه که از نگاه اقتصادی و صنعتی آلمان در نقطه صد است و ما در نقطهی پایینتر از صفر، اگه به غیرت ما و شما برنخوره، از لحاظ فرهنگی نیز مقایسه بین ما و جامعهی فرهنگی آلمان، مقایسه صد و صفر است. در آلمان روزانه حدود ۹ میلیون نفر یک کتاب را برای مطالعه در دست دارند، داخل قطار، رستورانت، پارکها، حتا استخرها، مردم کتاب میخوانند. عواید سالانه صنعت کتاب در آلمان ۱۰ میلیارد یورو است. تنها برای کودکان سالانه ۷۱ هزار عنوان کتاب به چاپ میرسد. بنابراین جامعهی آلمان از نگاه فرهنگی خیلی پیشرفته و مردم آلمان با سواد و فرهیختهاند.
فرهنگ: چه چیزهایی در آلمان توجه شما را جلب کرد و برای شما جالب بود؟
رفیعی: این سؤال شما تا جایی ارتباط دارد با سؤال قبلی شما؛ چیزی که توجه مرا بیشتر جلب کرد، نهادینه بودن “اخلاق” در جامعه آلمان است. اخلاق حاکم بر زندگی این جامعه، ناشی از فرهنگ بالای جامعه است. اخلاق در عرصههای مختلف زندگی این مردم تبارز میکند. مثلاً دروغ نمیگویند، و اگر بفهمند دروغ گفتی، دیگه با شما قطع ارتباط میکنند. فریبکاری و دزدی نیست. تعهد عجیب نسبت به وظیفه دارند. احساس مسئولیت در قبال قانون. و چیزی جالب، وجود “اعتماد متقابل” خصوصاً میان دولت و مردم است. مثلاً در سراسر آلمان شما سوار قطار میشوید، کسی از شما تکت نمیپرسد. چون باور عموم این است که تو حتماً تکت دارید. و این همان اعتماد و اعتبار متقابل است. و این سرچشمه در اخلاق عمومی دارد.
فرهنگ: در این مدت که آنجا هستید به کدام مراکز فرهنگی و علمی سر زدهاید و با کدام شاعر و نویسنده آشنا شدهاید؟ اگر خوانندگان ما را هم با فرهنگ، هنر، ادبیات و نویسندگان آنجا کمی آشنا بسازید، بسیار خوشحال میشویم.
رفیعی: متأسفانه با اشخاص خاصی که نویسنده باشند، آشنا نشدهام، ولی با تعدادی از نهادها رفتوآمد داریم، مثلاً انستیتوت گوته در برلین، که برنامههای ادبی و هنری متنوعی میگیرند. در همین خصوص یک جمعی، چند جلسه داشتهایم در زمینهی ترجمهی آثار دری و پشتو به آلمانی. تاکنون کدام نتیجه ملموس نداشته ولی شروع خوبی است. از طریق نهادی، با آکادمی ادبی برلین نیز آشنا شدم. این نهاد در زمینهی داستان فعالیت دارد و همچنین با تعدادی از نهادهای فارسیزبان در بعضی محافل شرکت میکنیم.
فرهنگ: دید جامعه، فرهنگیان، دانشگاهیان، نویسندگان و شاعران آلمان نسبت به مردم افغانستان بهویژه مهاجرینی که تازه از افغانستان آمدهاند چگونه است؟
رفیعی: سخته دید آنها را حدس زد؛ چون یگانه چیزی که منویات آدمی را نشان میدهد، زبان است و من فعلاً در مرحلهی آموزش زبان هستم. ولی در کل جامعه آلمان نسبت به مهاجرین افغانستانی بیشتر دیدگاه اقتصادی و کارگری دارند. چون بیشتر مهاجرین آمده در آلمان، قشر کارگر و بیسوادند و بیشتر جامعهی آلمان بر همان مبنا جامعهی افغانستانی را قضاوت میکنند.
فرهنگ: چه وجوه اشتراک و افتراق میان مردم افغانستان و آلمان دیده میشود؟
رفیعی: با توجه به آنچه گفته آمدم، وجه اشتراک از نظر خودم، خیلی کمه، از پوشش و غذا بگیر، تا آداب معاشرت و زندگی خانوادگی. خیلی سخته وجه اشتراک میان دو جامعه پیدا کرد. وجه افتراق در همه وجوه وجود دارد. حتا در طرز سوار شدن در قطار هم، افغان بودن نمود پیدا میکند، در طرز غذا خوردن، حتا در طرز نگاه کردن، افتراق فاحش دیده میشود. مثلاً در پیادهروهای کابل آدمها بههم خیره میشوند، ولی اینجا این طرز نگاه کردن، جرم است.
فرهنگ: گفته میشود که آلمانیها نسبت به نژاد و زبان و فرهنگ خود بسیار حساس هستند، آیا این درست است؟ آیا دیدهاید که با مهاجرین برخورد کاملاً نژادی و تبعیضآمیز داشته باشند؟
رفیعی: خودم شخصاً در امور رسمی، کوچکترین برخورد تبعیضآمیز که مبنای نژادی داشته باشد ندیدم، اگر این برتریطلبی باشد هم، ممکن در ذهن و قلب یک عده وجود داشته باشد، ولی زیاد در امور رسمی و علنی بروز نمیکند. این مسئله در آلمان خیلی مهمه که کسی رفتار نژادگرایانه نداشته باشد. بهطور مثال؛ در رسانههای محلی، وقتی از جرمی خبری نشر میشود، هیچگاه به ملیت مجرم اشاره نمیشود. شخصاً وجود احساس برتری را انکار نمیکنم، ولی این نکته هم قابل توجه است که این مسئله از نظر مردم جلوهی زشت دارد. مثلاً در افغانستان یک انسان قومگرا به قهرمان آن قوم تبدیل میشود، ولی اینجا یک عمل زشت و جرمی پنداشته میشود.
فرهنگ: مهاجرت چه تأثیراتی را بر فرهنگ افغانی در آنجا داشته است؟
رفیعی: هیچ! این “هیچ”که میگم،یک هیچ جدی است. افغانیجماعت حتا رسم و رواج محلی و خانوادگی خود را اینجا آوردهاند. در شهر بزرگی مثل برلین، به شیوه دهات خود زندگی میکنند. باورهای ذهنی ما خیلی سخته تأثیر بگیرد. فرهنگ افغانی به آسانی قابل تغییر و تاثیرپذیری نیست. این مسئله البته تبعات بدی هم دارد و در مواردی منجر به فروپاشی خانواده شده است. مرد افغانی زنش را چنان در تنگناهای فرهنگی قرار میدهد که منجر به جنگ و جنجال و دخالت دولت میشود و در نهایت جدایی.
فرهنگ: چهقدر وقت برای خواندن و نوشتن داستان میگذارید؟
رفیعی: فعلاً متأسفانه خیلی کم؛ چون بیشتر مصروف آموختن زبان آلمانی هستم و این بیشتر وقت مرا میگیرد. اما با این وجود گاهی فرصتی دست و پا میکنم برای نوشتن و یادداشتهای کوتاه و روزمره.
فرهنگ: فعلاً تصور شما از آیندهی فرهنگ و ادب افغانستان -با توجه به شرایط پیش آمده- چیست؟
رفیعی: تصور گنگ و ناشناخته! چون تعامل منظم و مدیریتشده میان فرهنگیان وجود ندارد؛ لذا کسی از کسی خبر ندارد. هرکسی در گوشهای خزیده، معلوم نیست چهکار میکند. چند وقتپیش در یک جشنوارهی داستانی به عنوان داور شرکت داشتم، آثار رسیده امیدوارکننده نبود. این آثار از نقاط مختلف برای جشنواره ارسال شده بود که ما به سختی توانستیم ده تا دوازده داستان که داستان باشد، انتخاب کنیم. شاید در عرصه شعر وضعیت خوب باشد، ولی داستان چندان امیدبخش نیست.
فرهنگ: یک خاطرهی خواندنی خود را از مهاجرت در آلمان برای خوانندگان قصه کنید.
رفیعی: راستش خاطرات این مهاجرت را روزی خواهم نوشت، ولی به صورت خاص، خاطرهای درخور یاداوری برای شما …حضور ذهن ندارم، …..کمی فکر کنم. راستش همیحالی هیچ چیز یادم نمیاد.
فرهنگ: بسیار تشکر