بانو شمیم فروتن یکی از شاعران و روزنامهنگاران جوان است که بعد از سقوط حکومت به دست طالبان وطن را به مقصد ایتالیا ترک کرده است و در اونکونای ایتالیا زندگی میکند.
بانو فروتن اکنون با روزنامه هشتصبح همکاری دارد. در عین حال شعر هم میسراید. شمیم فروتن جوان با استعداد، پرتلاش و زحمتکش است که شعرها، مقالهها و گزارشهای متعددی او در روزنامه راه مدنیت، هفتهنامه نیمرخ کابل، روزنامه هشتصبح و روزنامه ایتالیایی به اسم ناتا به نشر رسیده است.
خبرگزاری فرهنگ گفتگوی مختصری با او داشت که در پی آن را میخوانید:
آیا به یک دورۀ ادبی درخشان در افغانستان اکنون نقطه پایان گذاشته شده است؟
بعد از سقوط طالبان در دور اول و با رویکار آمدن نظام جمهوری، ادبیات کشور از هر نگاه در حال پیشرفت بود اما متاسفانه با تغییر رژیم و تسلط دوبارۀ طالبان آرزوهای مردم بهخصوص شاعران و هنرمندان کاملاً از بین رفت و دارو ندار مردم یکباره به خاک یکسان شد. ولی با این هم نمیتوان زیاد ناامید شد؛ چون شاعران جوان و نویسندگانی هستند که هم در داخل وهم در بیرون از کشور تا هنوز فعالیتهای ادبی دارند و راه ادبیات و هنر را ادامه میدهند و برنامههای شعری و جلسههای شعری تشکیل میدهند؛ مثلا در کانادا یک انجمن ادبی است که گاهی بهطور آنلاین و گاهی هم حضوری جلسه شعری دارد. در سویدن نیز یک جشنواره بزرگ به اسم صلصال سالانه برگزار میشود. در آلمان و ایتالیا نیز جشنواره و جلسههای شعری بین خود شاعران و ادیبان کشور گرفته میشود. در یکی از این جشنوارههای شعری من هم شرکت کرده بودم. بنابراین علیرغم همۀ این مشکلات میتوان در مورد شعر وادب خوشبین بود.
چرا؟
چون جوانانی هستند که با همین شرایط دارئد روی شعر کار میکنند و تمام دغدغۀ روزانۀ آنها فقط شعر است. این جوانها جلسه شعری و دورهمی به اسم پنجشنبههای دیدار تشکیل میدهند. این جلسهها در مکانهای مختلف برگزار میشود. شاعران روی شعردورۀ سقوط کار میکنند. به نظرمن این خود یک درخشش خیلی عالی و گپ بسیار مثبت در عرصه ادبیات است. با این همه نمیتوان گفت که ادبیات کشور در حال سقوط است؛ چون ادبیات یک کشور سرمایه معنوی و فرهنگی آن کشور است. اگر ادبیات یک کشور از بین برود و یا در اثر تحولات نابود شود ارزشهای علمی و فرهنگی آن کشور از بین میرود.
ما در همین چند روز پیش شاهد نشر و چاپ چندین کتاب داستان، قصه و شعر در شبکههای اجتماعی بودیم. از اینرو نمیتوان گفت که ادبیات کشور بهطور مطلق در حال خاموشی و نابودی است. بلی، شعر و ادب درخشش، شور و هیجانی را که چندسال قبل داشت فعلاً ندارد. اما چنانچه ما در مکتب وقوع خانده بودیم که از شور و نشاط به طرف مرثیهسرایی کشیده شد، شعر نیز در شرایط کنونی وضعیت مشابه را دارد. شاید شعرهایی که از خوشی و شادمانی یاد کند نداشته باشیم یا کمتر داشته باشیم اما با آن هم ما خوشبین هستیم که ادبیات و شعر هنوز نفس میکشد و رنگ و روی دیگر به خود میگیرد.
چند نمونه شعر شمیم فروتن
دلم گرفته شبیه هوای کابل ما
چقدر خستهام از ماجرای کابل ما
به گوش خسته من میخلد صدای کسی
که انفجار شده در فضای کابل ما
بجز تحمل این کوچه راه نیست مرا
کجا فرار کنم در کجای کابل ما ؟
چقدر درد، چرا بُغض؟ چیست دلتنگی؟
مرا فشرده به خود تنگنای کابل ما
خدا ندیده گرفت، هر دعا که میکردم
و ناامید شدم از خدای کابل ما
دلم گرفته به اجبار چشم میبندم
دلم گرفته شبیه هوای کابل ما
**
درخت آب چکان، کوچه خیس باران بود
جمالِ دخترکی پُشت ابر پنهان بود
کلاغی پیر به شاخ برهنه مینالید
سگی گرسنه از اقبال بد پریشان بود
صدای تیشه هیزمفروش میآمد
صدای کاج از اندوه بید لرزان بود
و مرگ در دل امواج بحر میپیچید
چه ناخدای جوانی که سهم طوفان بود
همیشه زوزهی گرگ و شغال میآمد
و نالههای زنی که همیشه عریان بود
صدای سکس و هر آنچه که آبرویش بود
هزار قصهی ناگفته در گلویش بود
که سرنوشت عجیبی به پیش رویش بود
و سرنوشت عجیبی که دست عصیان بود
به پشت پنجرهی کوچکی جهانش بود
و چشمهای درشتی که آسمانش بود
تمام قحطی یک عمر در زبانش بود
و مُهرهای غمش دانههای مرجان بود
به دستهای کثیفی همیشه جان میداد
به سختجانی خود، مرگ را تکان میداد
که تیرهبختی او، بوی آسمان میداد
چقدر زجرِ که او را کشیده، آسان بود؟
***
لبریز از باران ببارم ماجرایت را
لبریز از عشقت ببوسم گونههایت را
گدیپرانی در کف بادم به دستانت
از بیشتر، من بیشتر دارم هوایت را
من سردِ سردم، برفِ برفم، لا اقل بگذار
در قلب خود باقی بمانم ردِ پایت را
من را صدا کن، با ادا، با عشق، با لبخند
من را صدا کن! دوستتر دارم صدایت را
من دوستتر، از دوستتر، من دوستت دارم
آن چشمهایت را نهایت چشمهایت را …
پس دست کم بگذار دستت را به دستانم
تا حس کنی در نبض شعرم، محتوایت را
تهیه کننده: زکیه تیموری