خالقیار پیمان، سال ۱۳۷۶ ه.خ. در ولایت بامیان تولد گردیده است. وی سه-چهار ماههی بیش نیست که با فامیلاش در کابل، غزنی و ایران مهاجر میگردد. دوران طفولیتاش را -مانند سایر اطفال مهاجرین- در کارهای شاقه سپری میکند.
بخاطر اینکه خواهران و برادران بزرگش نمیتوانستند در ایران به تحصیلاتشان ادامه دهند، ناگزیر دوباره به افغانستان بر میگردند.
وی در سال ۱۳۹۵ ه.خ. از مکتب فارغ میشود. بعد از سپری کردن آزمون کانکور، سال ۱۳۹۶ ه.خ. وارد دانشگاه کابل میشود. در سال ۱۴۰۰ ه.خ. از رشتهی تاریخ دانشکدهی علوم اجتماعی همین دانشگاه فارغ میشود.
در آوان کودکی اشعار حافظ، مولانا و سعدی را بدون تشویق کسی در صنوف پنجم و ششم میخواند و حفظ میکند. آشنایی با دوستان داستاننویس و اهل داستان باعث میشود که به نوشتن داستان بپردازد. چند مدت داستان مینویسد و بعد متوجه میشود که به شعر علاقهی بیشتر دارد.
شعر را در اوایل به سبک کلاسیک آغاز میکند که بیشتر در قالب غزل و چهارپاره با مضامین عاشقانه، اجتماعی و اعتراضیاند. با آگاهی بیشترش نسبت به شعر، در این اوخر به سرودن شعر سپید نیز روی آورده است.
خالقیار پیمان هنر و خصوصاً شعر را کشف زیبایی میداند. وی در شعر دنبال جستوجوی زیبایی و پیدا کردن روابط پنهانی که از دید سایر مردم پنهان مانده است، است. کشف زیبایی به نظر او از امکانهایاند که در زبان وجود دارد، نه اینکه شاعر و نویسنده از خود خلق و وارد زبان کند.
نمونه شعر
1
باور نمیکنم
چگونه میتواند
دیوار های مرزی
جلوی انتشار زیباییات را بگیرند
دیوار ها را جدی نگیر
در تهران و در دوشنبه
زیبا رویان بسیاری را دیدهام
که زیبایی شان
به زنی
در این طرف مرز بر میگردد
2
دیوانه بود از روی هر دیوار بالا رفت
دیوانگیاش از کم و بسیار بالا رفت
از بسکه اعمال خلاف شرع کرد آخر
جرمانهاش تا حد و مرز دار بالا رفت
آوازهاش پیچید بین خانه و کم کم
از خانه و از کوچه و بازار بالا رفت
هر چند از سابق کمی بیخواب بود اما
بیخوابیاش با رفتن دلدار بالا رفت
با خودکشیکردن مخالف بود پیش از این
تا اینکه بار آخر از دیوار بالا رفت
3
دلم شده که غمات را به یاد بسپارم
گرفته موی تو را دست باد بسپارم
شروع میشود این قصه از همین لحظه
دقیقن از خودِ این بیت، از همین لحظه
من و تو، عشق، صبوری، قدم زدن، کوچه
کجا رسیدی؟ الو، جان! چی؟ من؟ کوچه!
به جان هردوی مان دیر آمدن ممنوع
بشین و حرف بزن سیر آمدن ممنوع
تمام دغدغهام خوش و بش کنار تو است
تمام مقصدم از حال خوش، کنار تو است!
به شانهات بسپارم سرِ جنونزده را
به چشمهات بدوزم دو چشم خون زده را
بشین که بگذرد اینکوه درد سر با تو
درخت خشک بگیرد دوباره بر با تو
چقدر سوژه زیاد است در سراپایات
درون شعر نشسته خودِ غزل جایات
بخند جان من اینروزها نمیماند
بجز غمات به سر ما هوا نمیماند