نویسنده: محمودجعفری
شعر بر”وضع” خود میچرخد. “وضع” شعر در توفانی از آیینگی قرار دارد. منشأ آن “الهام” است. الهام وقتی فرو میریزد، روح آیینگی آن را جذب و در جان خویش حل میكند وهمه تشنگیهای خود را فرو مینشاند. روح آیینگی چیست؟ روح آیینگی همان “روح شاعرانه” است. روح شاعرانه سر از چندین “دانه” بر میكشد. این “دانه”ها در تألیف هم، جان واحدی میگیرند. با درهمآمیزی سریع، ساختار جدید مییابند؛ كه نام آن روح شاعرانه گذاشته میشود. پس برای دریافت روح شاعرانه و شناخت حدّ و بُن آن، باید به ریشهها و بنیانهای آن توجه نماییم. به باور خامۀ حاضر بنیادهایی كه “روح شاعرانه” بر آنها استوار میباشند عبارتند از:
الف. طبع: هر طبعی نمیتواند جایگاه شاعرانه داشته باشد؛ زیرا خویهای متفاوتی در آدمی وجود دارد كه او را شخصیت میبخشند. خوی شاعرانه چیزهایی اند نهادینه شده در احساس انسانی. این خوی، شاعر را از جنس خودش بیرون میبرد وبا همۀ اشیا پیوند میدهد. گاهی از خودش فراتر میرود و گاهی فروتر مینشیند و زمانی در اصل خویش محصور میماند به گونهای كه هرگز تقلای بیرون رفتن از خود را ازخاطر نمیبرد. بیشتر از هرچیز دیگر با طبیعت همسنخی مینماید. در حضور طبیعت به نماز میایستد و او را شیفتۀ سیرت خود میگرداند. طبیعت زادگاه نخست طبع شاعرانه به شمار میرود. وقتی شاعر در جستوجوی كلمه میبراید تنها اثری كه از این واكاوی حاصل دست او میگردد، طبیعت است. طبیعت روح شاعر را از تشنگی سیراب میسازد. تشنه را تشنه تر میكند؛ چرا كه در این تشنگی كمال و پختگی وجود دارد. شاعر برای فروكاستن از تشنگی، هر گُل و گیاهی را میچشد و بو میكشد. و به این طریق به اداراكات بسیار و لذت آفرینی دست مییازد.
ب. ذوق: ذوق نخستین درجه از درجات شهود است. وقتی صوفی عزم دیدار حق میكند، پس از سیاحت در میدان ریاضت، به نقطۀ ذوق میرسد. نقطهای كه معشوق زیارتگاه چشمان او میگردد. این سلیقه در شاعر هم_ اگر طالب دیدار باشد_ میسر میگردد. با این تفاوت میان شاعر صوفی و شاعر اشرافی كه شاعر صوفی همیشه زیبایی را تنها در خال، لب و ابروی یار خود میبیند؛ اما شاعر اشرافی سیر زمینی دارد. هرچه دم دستش هست، میگیرد. پشت موجودات بیرون از چشم خود نمیگردد. او اگر مُهر میگذارد مُهرش تنها برگ درختان میباشد. اگر چیزی را میپرستد او فقط اشیای موجود در منظر دید او است.
ج. زیبایی: زیبایی یك چاشنی است. یك هسته. شعر از این هسته زاده میشود. این هسته در درون شاعر پرورش مییابد. كمال میپذیرد. مسیر خود را طی میكند. پله پله بالا میآید. وقتی به پختگی كامل رسید، سر از زبان شاعر در میآورد. تبدیل به شكل جدید میشود. محیطی كه زیبایی در آن رشد یافته و جهان پذیر گشته است، محیط “حیات شاعرانه” است. شاعر زندگی خودش را به عنوان شاعر از اینجا آغاز میكند. پیش از آن هنوز هسته رؤیت نو نیافته بود. هنگامی كه هسته در حیاط خلوت خود جنبشی را به وجود میآورد، شاعر نام جدیدی مییابد. روح شاعرانگی در او دمیده میشود.
د. حس: حس معبر همۀ یافتههای انسان میباشد. شعر هم از همین مدرك به هسته میرسد. در حقیقت حس همان جنون شاعری است. چون به پایه غنای خود میرسد، کون و مکان را در مینوردد. از جهان معمول كنده میشود. در یك شتاب بسیار زننده به عالم دیگر گام مینهد. دریافت نو و معرفت جدید به شاعر و سه بعد به مخاطب تقدیم میكند. خط مرزی میكشد میان شعر و شعور. در اقلیم شعور تنها معرفت ما نو میشود. رشد میكند و تعالی مییابد امّا در سرای شعر احساسها به بلندی مینشیند و تأثیرگذار میشود. در چنبرۀ شعر، هوش را جایگاهی نیست. هرچه هست جنون است و دیوانگی. به این خاطر هم هست كه برخی، شاعران را دیوانگان خواندهاند؛ كه با این تفسیر، میتوان كلام حكیمانهاش خواند.
بنابراین روح شاعرانه روح درك و دریافت و فهم نیست. روح اندیشه و دانش نیست و برای عقل و خرد، سرسوزن جایی درآن وجود ندارد. بلكه قدمگاه حس و خیال و عاطفه است. جای تأثیر و تأثر است. بیكرانگی در طبیعت و دیوانگی نسبت به محیط است. به تعبیر دیگر روح شاعرانه “حكمت ذوقی” است. سروكارش با عوالم خارج از پردۀ ظاهر میباشد. هرگز در شهود ظاهر شنا نمیكند بل در دنیای اسرار تجلی مینماید. هیچگاه در پی استدلال و برهان نمیباشد. سعی نمیكند با منطق چوبین به اقناع بپردازد. همیشه تلاش میكند تا بدون واسطه در ذهن و روان مخاطب حضور یابد. با قدرت هنر هوشیاری را از او بگیرد.
مطالب مرتبط