Facebook
Twitter
Telegram
WhatsApp
Email
Print

نویسنده: محمودجعفری

شعر بر”وضع” خود می‌‏چرخد. “وضع” شعر در توفانی از آیینگی قرار دارد. منشأ آن “الهام” است. الهام وقتی فرو می‌‏ریزد، روح آیینگی آن را جذب و در جان خویش حل می‌‏كند وهمه تشنگی‏‌های خود را فرو می‌‏نشاند. روح آیینگی چیست؟ روح آیینگی همان “روح شاعرانه” است. روح شاعرانه سر از چندین “دانه” بر می‌‏كشد. این “دانه”ها در تألیف هم، جان واحدی می‌‏گیرند. با درهم‌‏آمیزی سریع، ساختار جدید می‌‏یابند؛ كه نام آن روح شاعرانه گذاشته می‌‏شود. پس برای دریافت روح شاعرانه و شناخت حدّ و بُن آن، باید به ریشه‏‌ها و بنیان‏‌های آن توجه نماییم. به باور خامۀ حاضر بنیاد‏هایی كه “روح شاعرانه” بر آن‏ها استوار می‌‏باشند عبارتند از:

الف. طبع: هر طبعی نمی‌‏تواند جای‏گاه شاعرانه داشته باشد؛ زیرا خوی‌‏های متفاوتی در آدمی‌ وجود دارد كه او را شخصیت می‌‌بخشند. خوی شاعرانه چیزهایی اند نهادینه شده در احساس انسانی. این خوی، شاعر را از جنس خودش بیرون می‌‏برد وبا همۀ اشیا پیوند می‌‏دهد. گاهی از خودش فراتر می‌‏رود و گاهی فروتر می‌‏نشیند و زمانی در اصل خویش محصور می‌‏ماند به گونه‏‌ای كه هرگز تقلای بیرون رفتن از خود را ازخاطر نمی‌‏برد. بیش‏تر از هرچیز دیگر با طبیعت همسنخی می‌‏نماید. در حضور طبیعت به نماز می‌‏ایستد و او را شیفتۀ سیرت خود می‌‏گرداند. طبیعت زادگاه نخست طبع شاعرانه به شمار می‌‏رود. وقتی شاعر در جست‌وجوی كلمه می‌‏براید تنها اثری كه از این واكاوی حاصل دست او می‌‏گردد، طبیعت است. طبیعت روح شاعر را از تشنگی سیراب می‌‏سازد. تشنه را تشنه تر می‌‏كند؛ چرا كه در این تشنگی كمال و پختگی وجود دارد. شاعر برای فروكاستن از تشنگی، هر گُل و گیاهی را می‌‏چشد و بو می‌‏كشد. و به این طریق به اداراكات بسیار و لذت آفرینی دست می‌‏یازد.

ب. ذوق: ذوق نخستین درجه از درجات شهود است. وقتی صوفی عزم دیدار حق می‌‏كند، پس از سیاحت در میدان ریاضت، به نقطۀ ذوق می‌‏رسد. نقطه‌‏ای كه معشوق زیارتگاه چشمان او می‌‏گردد. این سلیقه در شاعر هم_ اگر طالب دیدار باشد_ میسر می‌‏گردد. با این تفاوت میان شاعر صوفی و شاعر اشرافی كه شاعر صوفی همیشه زیبایی را تنها در خال، لب و ابروی یار خود می‌‏بیند؛ اما شاعر اشرافی سیر زمینی دارد. هرچه دم دستش هست، می‌‏گیرد. پشت موجودات بیرون از چشم خود نمی‌‏گردد. او اگر مُهر می‌‏گذارد مُهرش تنها برگ درختان می‌‏باشد. اگر چیزی را می‌‏پرستد او فقط اشیای موجود در منظر دید او است.

ج. زیبایی: زیبایی یك چاشنی است. یك هسته. شعر از این هسته زاده می‌‏‏شود. این هسته در درون شاعر پرورش می‌‏یابد. كمال می‌‏پذیرد. مسیر خود را طی می‌‏كند. پله پله بالا می‌‏آید. وقتی به پختگی كامل رسید، سر از زبان شاعر در می‌‏آورد. تبدیل به شكل جدید می‌‏شود. محیطی كه زیبایی در آن رشد یافته و جهان پذیر گشته است، محیط “حیات شاعرانه” است. شاعر زندگی خودش را به عنوان شاعر از این‏جا آغاز می‌‏كند. پیش از آن هنوز هسته رؤیت نو نیافته بود. هنگامی‌ كه هسته در حیاط خلوت خود جنبشی را به وجود می‌‏آورد، شاعر نام جدیدی می‌‏یابد. روح شاعرانگی در او دمیده می‌‏شود.

د. حس: حس معبر همۀ یافته‏‌های انسان می‌‏باشد. شعر هم از همین مدرك به هسته می‌‏رسد. در حقیقت حس همان جنون شاعری است. چون به پایه غنای خود می‌‏رسد، کون و مکان را در می‌‏نوردد. از جهان معمول كنده می‌‏شود. در یك شتاب بسیار زننده به عالم دیگر گام می‌‏نهد. دریافت نو و معرفت جدید به شاعر و سه بعد به مخاطب تقدیم می‌‏كند. خط مرزی می‌‏كشد میان شعر و شعور. در اقلیم شعور تنها معرفت ما نو می‌‏شود. رشد می‌‏كند و تعالی می‌‏یابد امّا در سرای شعر احساس‏‌ها به بلندی می‌‏نشیند و تأثیرگذار می‌‏شود. در چنبرۀ شعر، هوش را جایگاهی نیست. هرچه هست جنون است و دیوانگی. به این خاطر هم هست كه برخی، شاعران را دیوانگان خوانده‌‏اند؛ كه با این تفسیر، می‌‏توان كلام حكیمانه‌‏اش خواند.

بنابراین روح شاعرانه روح درك و دریافت و فهم نیست. روح اندیشه و دانش نیست و برای عقل و خرد، سرسوزن جایی درآن وجود ندارد. بلكه قدم‌گاه حس و خیال و عاطفه است. جای تأثیر و تأثر است. بی‌كرانگی در طبیعت و دیوانگی نسبت به محیط است. به تعبیر دیگر روح شاعرانه “حكمت ذوقی” است. سروكارش با عوالم خارج از پردۀ ظاهر می‌‏باشد. هرگز در شهود ظاهر شنا نمی‌‏كند بل در دنیای اسرار تجلی می‌‏نماید. هیچ‏گاه در پی استدلال و برهان نمی‌‏باشد. سعی نمی‌‏كند با منطق چوبین به اقناع بپردازد. همیشه تلاش می‌‏كند تا بدون واسطه در ذهن و روان مخاطب حضور یابد. با قدرت هنر هوشیاری را از او بگیرد.

مطالب مرتبط

رسم‌‏الخط فارسی

لینک کوتاه:​ https://farhangpress.af/?p=8485

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *