صالحمحمّد خلیق
«چهار زخمه آواز» تازهترین دفتر شعر آقای محمّدبشیر رحیمی، شاعر معاصر بلخ، است که دربرگیرندۀ رباعیها و دوبیتیهای او ست که در سالهای ۱۳۹۸ و ۱۳۹۹ هجری خورشیدی سروده شده اند. این اثر ارزشمند از سوی انتشارات هزارۀ ققنوس در سال ۱۴۰۱ هجری خورشیدی در ۱۲۲ صفحه به قطع رقعی در تهران به چاپ رسیده و دربرگیرندۀ ۲۰۸ رباعی و ۱۲ دوبیتی به زبان فارسی دری در چهار بخش یا چهار زخمه است به نامهای اشراقات عشق، آیههای شهود، بلوغ دردها و نفسهای آرام. در سه بخش نخست آن رباعیها و در بخش آخر آن دوبیتیها جا گرفته اند.
زخمۀ نخست با رباعیهای مناجاتی و توحیدی آغاز میشود، مانند بسیاری از دیوانهای شعر و آثار منظوم کهن زبان فارسی دری، که این یک کار ستودنی و ارزشی و از آیینهای کهن ادبی ماست.
با نام خدا که داد هستی ما را
اندیشۀ روشنیپرستی ما را
با نام خدا که خاک را جان بخشید
وا داشت به عشق و شور و مستی ما را
به همینگونه، شاعر در این زخمه از نام خدا به عشق حقیقی رو میآورَد و تمام رباعیها رنگ و بوی تصوّفی و عرفانی دارند و در واقع آقای رحیمی شعر عرفانی را که در تاریخ ادبیّات معاصر فارسی دری کمرنگ است با زبان شسته و رُفتۀ امروزی و با رویکردی تازه و نگاه نو به پدیدههای هستی دوباره زنده ساخته و در بالندهگی بیشتر آن سهم شایستهیی گرفته است.
شعری که تو نیستی در آن، بیمعناست
بی تو نه سخن، که این جهان بیمعناست
بی ماه، زمین از اعتبار است تهی
خورشید نباشد، آسمان بیمعناست
زخمۀ یا بخش دوم، آیههای شهود نام دارد. در این زخمه، شاعر، بیشترینه به خود فرو میرود و به جستوجوی رابطههایی که شاعر عاشق را با پدیدههای هستی پیوند میدهند میپردازد که باز هم بازتابگر اندیشههای ژرف عرفانی شاعر اند.
بی مرگ، کدام زندهگی را رنگ است؟
هر جای که زندهییست مرگآهنگ است
بایست مجال دیگری پیدا کرد
چون خاک برای پرگشودن تنگ است
* * *
ما راست اگر بهاری و پاییزی
چون باغ، نهایم غیرِ رنگآمیزی
این سان که همیشه سرخ و سبز و زردیم
در گردشِ رنگِ ماست رستاخیزی
در همین زخمه دوم است که شاعر با نگاه ژرف عرفانی خود، نشان میدهد انسانگرایی و انسانمحوری مانند همۀ عارفان پیشین، اندیشه و روش و جهانبینی اصلیاش است و خوشنودی خدا را در خوشنودی بندهگان خدا میداند و میجویَد.
هر سو که نگاه میکنم، محتاجیست
هر کس به گرسنهیی دهد نان، ناجیست
دل خانۀ کعبه، خانۀ عشقِ خداست
هر کس که به گِرد دل بگردد حاجیست
و در همین زخمه است که وارد آموزههای انسانساز اجتماعی میشود و در برابر نابرابریهای اجتماعی و اندیشههای واپسگرایانه میایستد و به روشنگری و آگاهیبخشی میپردازد.
در زخمۀ سوم یعنی بلوغ دردها، شاعر را درگیر مسایل اجتماعی و سیاسی میبینیم. در این زخمه، شاعر سیاستبازیهای روز را زیر پرسش و نقد قرار میدهد؛ از دروغگوییها و لافزدنهای سیاستپیشهگان تا روند انتخابات دروغین و فضای خفقانآلودمیهن. شاعر در این زخمه به دردهای گوناگون اجتماعی اشاره دارد؛ از جانشینی ضدّ ارزشها به جای ارزشها گرفته تا بیدادگریها و محدودیّتها در برابر دادخواهی و آزادی. زبان طنزگونه در برخی از این رباعیها حجم فاجعه را روشنتر به نمایش میگذارد.
ای کاش تفنگ میگرفتی، نه قلم
در دست فشنگ میگرفتی، نه قلم
اینجا قلم از تفنگ، جرمش بیش است
باید سرِ جنگ میگرفتی، نه قلم
* * *
قربان شما که رستگارید همیش
از خوابتران روزگارید همیش
چون باغ، درختزار و گلباران و
در دامنِ خود بهار دارید همیش
در همین زخمۀ سوم، شاعر در ضمن پرداختن به دردهای اجتماعی مردم و اوضاع نابهسامان میهن، احساس بلند و پاک میهندوستیِ خود را تبارز میدهد و آرزومند سربلندی و بیرون شدن آن از چنین وضعیّت ناگوار است.
آن، مُلکِ من است، شهر من، کشور من
خاک من و خاک پدر و مادر من
هرچند سرافگندۀاحوال ویام
بالاست به سربلندیِ او سر من
و سرانجام در زخمۀ چهارم یا نفَسهای آرام، که دربرگیرندۀ چند دوبیتی و قسماً به گویش شیرین هزارهگیِ زبان فارسی دری است، با زبانی صمیمی با مخاطب خود همسخن میشود و فارغ از نگرانیهای روزگار با نگار زمینیِ خود به گفتوگو و رازونیاز میپردازد و به اینگونه خوانندۀ این اثر ارزشمند را یکجا و گامبهگام با خود پس از مرور از سرزمینهای پررمزوراز «اشراقات عشق» و «آیههای شهود» و شکستاندن دیوارهای شهربند «بلوغ دردها» آرام آرام به سرمنزل «نفَسهای آرام» میرسانَد.
الهی تا همیشه سبز باشی
الا ای عشقپیشه! سبز باشی
شبیه کاجها باشی فرافصل
ز شاخ و برگ و ریشه سبز باشی
نوشته برگرفته از صفحه فیسبوک صالح محمد خلیق