Facebook
Twitter
Telegram
WhatsApp
Email
Print

بازنویسی: محمودجعفری

یکی بود و یکی نبود. در روزگاران بسیار دور، میان مسلمانان و کفار جنگ سختی درگرفت. مسلمانان که با قدرت و نیروی ایمان می‏‌جنگیدند، هرروز مناطق تازه‌‏ای را تصرف کرده به پیش می‌‏تاختند. پیشروی آن‏ها ادامه داشت تا این‏که رسیدند به شهر کابل. کابل در آن زمان ساحۀ کافرنشین بود. چون شهر کابل در میان کوه‌های بلند قرار گرفته بود، پیشروی مسلمانان به سختی صورت می‌‏گرفت. بالاخره خط دفاعی دشمن شکسته شد و مسلمانان وارد شهر شدند.

در میان لشکر اسلام مرد دلیری بود که «لیث بن قیس بن عباس» نام داشت. او یکی از فرماندهان نام‌‏آور و جنگی عرب بود. وقتی خشمگین می‏‌شد کف از دهنش بیرون می‌‏آمد و با دوشمشیر به جنگ می‌‏پرداخت. دشمن با شنیدن نام او، پا به فرار می‏‌نهاد.

 جنگ در دو طرف رودخانه کابل ادامه داشت. دشمن می‌‏دانست که اگر با این مرد رو به رو شود، هرگز جان سالم از میدان نخواهد برد. از این‌‏رو در پی چاره‏ای می‌‏گشتند. سرانجام در نزدیک بالا حصار کابل که اکنون به نام «شاه شهید»[1] یاد می‌‏شود، در  یک کمین، سر او را از تنش جدا کردند. اما ناگهان دیدند که او بدون داشتن سر دارد می‌‏جنگد و از کشته پشته می‏‌سازد. لشکر دشمن از پیش و مرد بی‏سر از پشت. دشمن در میان خانه‌‏ها پناه بردند. زنان و کودکان هم از دریچه‌‏های خانه‌‏هایشان جنگ را تماشا می‌‏کردند. در این هنگام زنی که سر از دریچه خانه بیرون کرده بود، دید مرد تنومندی بدون این که سر در بدن داشته باشد، دارد می‌‏جنگد و صفوف دشمن را یکی پی دیگری می‌‏شکافد. چون چشم زن ناپاک به تن بی‏سر این جوان مؤمن افتاد، در همانجا از پا نشست و دردم جان به حق سپرد.

بعد از سرد شدن جنگ، جنازۀ او را همانجا دفن کردند. امروزه آرامگاه او به نام «زیارت شاه دوشمشیره» یاد می‌‏شود و زیارتگاه خاص و عام است.

مسجد شاه دوشمشیره
مسجد شاه دوشمشیره

منبع:

جاوید، عبدالاحمد. (1390). افسانه‌های قدیم شهر کابل. چ 2. کابل: انتشارات امیری.

[1] . امروزه این منطقه را که سر فرمانده اسلام در آنجا دفن شده است، «شاه شهید» می‏نامند.

لینک کوتاه:​ https://farhangpress.af/?p=7955

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *