خالد حسینی: حتی بهشت خانهی آدم نمیشود
نویسنده: ویشنا روی – مترجم: میلاد فروَش
زمان مناسب برای مهاجرت آن بود که خالد حسینی و خانواده اش کابل را ترک کردند. از جهتی او نیز یکی از میلیونها آوارهی افغانی است، دومین جمعیت بزرگ پناهنده جهان، پس از سوری ها. نویسندهای که با «بادبادک باز» به شهرت رسید میگوید: «ما بایستی قصه/سخن گفتن را ادامه بدهیم. حتا اگر کمترین تأثیر را بر جهانیان داشته باشد.»
دوری از موطن در شما تأثیر بسیاری دارد، در عین زمان در یازده سالگی از افغانستان آواره شدید. چگونه هنوز فضای آنجا را بیاد دارید و مینویسید؟
بدون تردید، موضوع جابجایی بخش زیادی از نوشتههای من را میسازد. فکر میکنم این تجربهای منحصر به فرد بود و تحول کل خانواده من را در پی داشت. احتمالاً بیشتر برای والدینم مشهود است، وقتی که به امریکا آمدیم، آنان میان سال بودند.
ریشههای که در زندگی شخصی انسان وجود دارد بایستی از بین بروند و برای زندگی دوباره در یک کشور دیگر آماده شوند.
در نتیجه، در هر چهار کتابم، این موضوع به نوعی در آن ها مورد توجه قرار گرفته است.
چرا نقاشی «دعای دریایی» را به عنوان یک شعر بلند، با نقاشی زیبای (دن ولیامز) را به نوشتن یک رمان کامل ترجیح دادید؟
ابتدا دعای دریایی را برای یک کمپین جمعآوری کمک برای پناهندهگان کار کردم. در ماه مارچ ۲۰۱۷ بود که حدود پنجدقیقه اندیشیدم و تصمیم گرفتم کاری کنم که مردم بودن خواندن کتابهایم بدانند.
من بلافاصله به آیلان کردی، پسر کوچک سوری که در سال ۲۰۱۵ در دریای مدیترانه غرق شد، فکر میکردم، و مرگ او یک اندوه جهانی بود، حداقل برای مدتی. من تحسر و غم پدرش را تصور کردم. کل داستان، تقریباً همانطور که در دعای دریایی، بازسازی شد، در طول یک بعد از ظهر خلق شد.
شما گفتید که چطور خانوادهتان دقیقاً قبل از حمله شوروی از کابل خارج شدهاند. وگرنه، ممکن است شما یک سرباز و یا یک پناهنده میشدید، بلی؟
البته این سخن در قیاس با میلیونها افغانی که در اردوگاههای پناهندهگان با زحمت زندگی میکردند، است. که بخشی از آنان در زمان جنگ شوروی مجبور به اسکان دوباره در ایالات متحده شدند.
من، کمتر شانس این را داشتم که به مقایسه شرایطم با پناهندهگان در سراسر جهان بپردازم. اما بله، تجربهی ناتوانی در بازگشت به خانه قطعاً بر تصمیم من برای کار با کمیساریای عالی پناهندهگان سازمان ملل تأثیر داشته است.
در سال ۲۰۰۶، زمانی که از من خواسته شد تا از پناهندهگان حمایت کنم، بدون درنگ بدین شانس لبیک گفتم، چون شخصاً نسبت به بحران پناهندهگی حساس بودم و موضوع را دنبال میکردم. به نوعی با افرادی که روزانه مجبور اند خانههای شان را ترک و فرار کنند احساس همدلی داشتم، این با ارزشترین کار در زندگی من بوده است.
بنیاد خالد حسینی در بازسازی افغانستان کمک میکند. بنا دارید روزی به افغانستان برگردید؟ و آیا میلِ به بازگشت به صورت دایم در پناهندهگان ماندگار است؟
من به عنوان سفیر کمیساریای عالی پناهندهگان سازمان ملل متحد، نمیتوانم به شما تعداد دفعاتی را که پناهندهگان میل عمیق خود برای رفتن به خانه را بیان کردهاند، بگویم.
در یوگاندا یک معلم از سودان جنوبی که به دانشآموزان محلی درس میداد، وقتی تنها بودیم گفت: «گاهی از خدا میپرسم که چرا مرا پناهنده کرده است. تا کی باید پناهنده باشم؟ کی میتوانم به وطن خودم بروم و در میان مردم خود زندگی کنم و به کشور خودم خدمت کنم؟»
مرد جوان سوری را که در لبنان دیدم گفت: «حتا بهشت خانه آدم نمی شود» در واقع، یک نظر سنجی اخیر در بارهی پناهندهگان در لبنان نشان داد که اگر شرایط امنیتی بهبود یابد، نُه تن از هر ده پناهنده خواستار بازگشت به خانه اند. میل بازگشت به ریشهها یک امر جهانی است.
بعد از بادبادک باز، رمانهای شما بر سرزمین مضطرب تان متمرکز شدهاند، و اکنون نقاشی دعای دریایی نیز از یک پدر سوری سخن دارد که با پسرش منتظر است تا به قایق آزادی برسد.
اما توجه جهانی، چه در مورد پناهندهگان افغان و چه در مورد بحران جهانی پناهندهگان در حال حاضر مطلوب نیست. امیدوارید که تغییری ایجاد کنید؟
هر دو موضوع مهم اند. اما قطعاً امیدوارم که گفتوگو ها در این مورد جرقهای از پیشرفت در حل این بحران خواهد زد.
و بدین باورم که بایستی نوشتن/سخن گفتن در این مورد را ادامه بدهیم و با کار دلسوزانه و خستگی ناپذیر موفق شویم تا مردم جهان دومرتبه در کنار هم، با اشتراک خصوصیات فردی شان، بهم نزدیک شوند.
اگر این کار نتیجهی اندکی هم در حمایت از میلیونها انسانی که از شرایط عادی زندگی شان مجبور به زندگی در شرایط فوق العاده سخت شدهاند، داشته باشد؛ ارزشمند است.
درست همانطور که تصویر آیلان کردی بحران پناهندهگان را برای جهان نشان داد، و عکس استیو مککیوری از یک دختر با چشمانی سبز که نماد جنگ افغانستان شد. به نظر میرسد بدون عکس، توسط داستان کمتر کسی قادر به درک عمق یک بحران انسانی است.
چرا اینطور میاندیشید؟
بدین سبب که واکنشهای ما گونهگون است. ما به داستانها واکنش مغزی-ذهنی نشان نمیدهیم، چه نوشتاری، شنیداری و غیر از این باشد. بنابرین تغییر اصلی بایستی در ذهن ما اتفاق افتد.
ما بایستی مراقبت کنیم و اینکه بتوانیم مراقبت کنیم، نخست بایستی احساس کنیم. ااین است که سخت و زیاد کار میکنیم. بایستی از مسئله دریافت شخصی داشته باشیم. در واقع بایسته است که دریافت ذهنی خود را با دریافتی عاطفی همراه کنیم.
آمار و جزییات را روزنامهنگاران صریحاً بیان و ارایه می کنند، البته این تنها کاری است که آنان میتوانند انجام دهند. صدالبته که این مهم و ضروری است، اما آنان موتور کارها را به حرکت در آورده نمیتوانند.
مطلوب هم است که آنان در نقش انعکاس دهنده و پشتیبان حقایق ظاهر شوند. زمانی که آنان به فرایند سخن گفتن از حقایق میپردازند، از طریق آن ما به فهمِ تجربه دیگران فراخوانده میشویم و به فراخوانی که بدان نظر مان جلب شده است، امیدوارم آن را به رسمیت بشناسیم؛ چیزی که به ما القا میشود، ما را ناامید میکند، ما را حرکت میدهد.
شما اخیراً به لبنان و سیسیل (ایتالیا) سفر کردهاید و با پناهندهگان سخن گفتید و به داستانهای آنان گوش دادید، قصه و سخن جالبی که در ذهن شما حک شده باشد، بیاد دارید؟
در کتانیا، سیسیل، زن ایتالیایی را دیدم که رستورانت داشت و منوی رستورانش بر اساس ذایقه پناهندهگانی که در مسیرهای گونهگون کشورهای اروپایی رفت و آمد داشتند، تهیه شده بود.
او پناهندهگان را برای کار در آشپزخانهاش استخدام کرده بود. بهمن گفت: «آنان به زندگی و کارم معنی عمیقی بخشیدهاند.»
در واقع او با مهر درهای خانه خود را بروی مهاجران جوانی که در سیسیلی به عنوان افراد زیرسن قانونی سرگردان بودند، باز کرد.
آن زن سخنی گفت که نمیتوانم به این زودی فراموش کنم: «دل آدمی گر بزرگ باشد، خانه تنگ نیست.»
و آنچه من در این سفرها به تکرار دیدم این است که یاد گرفتم دل آدمی بایستی چنین باشد.
فکر میکنم که این تصویر زیبا نشان میدهد که چگونه پناهندهگان و جامعهی میزبان میتوانند با هم کار کنند و با یکدیگر همکاری کنند. نزدیک شدن و همکاری پناهندهگان با مردمان میزبان تأثیر زیبایی دارد. این کار به دو طرف برای آشنایی با فرهنگ و شئونات هم کمک میکند.
بناً وقتی از خود میپرسم که چرا بایستی به پناهندهگان کمک کنیم، به سخنان آن خانم در سیسیل میاندیشم و برای کمک به پناهندهگان مجاب میشوم.