Facebook
Twitter
Telegram
WhatsApp
Email
Print

زندگی‌نامه سید انور آزاد

«به غیراز تو کسی د شان مه نی یه

کسی د فکــر و د گمـــان مه نی یه

از آن روزی که دل را بــا تـو دادیم

کسی د عهــد و د پیمـان مه نی یه»

سید انور آزاد استم، زاده‌ی سال 1348 هجری خورشیدی در سرزمین سرخوشان آزاداندیش (ارزگان کهن، که اینک مربوط ولایت دایکندی می‌شود) در کودکی و نوجوانی، سرم را با زمزمه‌ی نغمه‌های استاد سرور سرخوش، خوش می‌کردم، روزگاری که آهنگ‌های تراژیک برخاسته از متن توده‌ی آن سامان،  ورد زبان‌ها بود وهمه با شنیدن و تقلید آنها نوعی احساس همذات پنداری می‌کردند. علاقه‌ی خاصی به هنر دمبوره نوازی و آوازخوانی داشتم. این نغمه‌های شیرین، سرخوشی‌های نوجوانی‌ام را بر ساحل هیرمند می‌برد و به من جرئت آبتنی کردن را در رؤیای آبی هنر می‌داد. هنوز بیست سال داشتم (1368) که عملا دل به دریای هنر زدم و نخستین تجربه‌های دمبوره نوازی ام را با تقلید آهنگ مخته ای از شادروان غلام سرور سرخوش چنین آزمودم:

«شب هجرت حسابی کن ولی سنجیده سنجیده/ بتا! وقتی قرار آمد بیا خندیده خندیده/ ورق زن صفحه‌های قلب عاشق را تما شاکن/ ولی شرطا که توهم نگذری نادیده نادیده» بعد از آنکه برهنر دمبوره مسلط شدم، جدا از سبک‌های شیرین و زیبای شادروان سرور سرخوش و بسیاری از سبک‌های دیگری را که خودم کمپوز کرده ام، کاست‌ها/ نوارهای زیادی شده که شمارش آن را ندارم. من در جلسه ای  در یک شبانه روز، حتی 12 کاست هم ثبت کرده ام. در نوروز سال 1376 تعداد 9 کاست، از من ثبت. همین طور چهار کاست و 5 کاست و… درهرجلسه  ثبت شده.

به هرحال، علی‌رغم نابسامانی‌های روزگار، با تحمل سنت‌های ناپسند اجتماعی، جنگ و خشونت در کشور، در طول این سال‌های متمادی،‌ در سفر و در حضر سروده‌ام و نواخته‌ام، تا دل‌های زنگ گرفته‌ی هموطنانم را زنگار زدایی کنم. گاهی از شعرهای فولکلوریک هزاره‌گی از شاعرانی چون ناصر نادر، زمان ستیز و دیگران استفاده کرده ام و گاهی نیز خودم شعرسروده ام و آنها را با دمبوره اجرا کرده‌ام. چنان که مجوعه ای از شعرهای فولکلوریکم آماده‌ی چاپ است. بیشتر عاشقانه می‌سرایم و می‌نوازم، این گونه:  “به غیر از تو کسی د شان مه نی یه/  کسی د فکر و د گمان مه نی یه/ از آن روزی که دل را با تو دادیم/ کسی د عهد و د پیمان مه نی یه”

اتفاقاتی که در کشور مان رخ داد، باعث افزایش مهاجرت شمار زیادی از هموطنان ما شد. من هم ناگزیرشدم پای از این وطن برکنم؛ اما دل نه. سال‌ها در کشور ایران مهاجر بودم و برای زنده مانی ام، به کارهای ساختمانی و حتی شاق می‌پرداختم؛ اما دست از کارهای هنری برنداشتم و سختی‌ها و دلتنگی‌های غربت و مهاجرت هموطنانم را در آن دیار نیز، با نواختن دمبوره تسلی و تسکین می‌دادم. پس از سقوط رژیم طالبان و ایجاد حکومت جدید، به آینده ی کشورم امیدوار شدم، رخت سفر بستم و رهسپار وطن شدم تا بتوانم از راه هنر نوازندگی، دل‌های پراندوه هموطنانم را از نزدیک شاد کنم و به تن آشفته‌ی فولکلور فراموش شده‌ی مردمم نیز دوباره جان دهم. با این امیدواری در سال 1383 به کشور بازگشتم. با آنکه سه بار برای عضویت در ریاست موسیقی دعوت شده بودم؛ اما با مراجعه به ریاست موسیقی وزارت اطلاعات و فرهنگ، متأسفانه علی رغم انتظار همکاری، از سوی یکی از هنرمندان محلی هزاره گی در آنجا کارشکنی شد و درنهایت نتوانستم به آن آرزوی مانده به دل، برسم.

این روزها مصروف تمرین آهنگ‌هایی هستم که قرار است در روزهای عید سعید فطر از طریق رسانه‌های دیداری پخش شوند. قرار است که در ایام عید کنسرتی درشهرهرات برگزار شود و من نیز در آن اجرایی داشته باشم، البته اگر مشکلات امنیتی مجال دهد؛ اما یکی از رؤیاهایم این است که در هنرموسیقی، به علاقه ی خودم و تشویق مردم عزیزم، بتوانم آهنگ‌های فولکلوریک و ناب هزارگی را به گونه ای مطلوب اجرا کنم تا ماندگار شوند؛ اما غم نان اگر بگذارد. می‌دانید که این روزها یکی از دغدغه‌های بزرگ مردم ما مسئله ی زنده مانی است. بنا براین، توجه به هنر، از نیازهای جانبی به شمار می‌رود و بازارهنر، آن هم هنرمحلی، به شدت کساد است. در دهه ی هفتاد، اجرای موسیقی برایم راحت تر بود؛ علی رغم آوارگی‌ها وغربت مهاجرت، لقمه نانی داشتم و سر سوزن ذوقی.  بالاخره به وطن برگشتم؛ ولی متأسفانه اینک مشکلات مالی دست و پاگیرم شده است. اینک با خانواده ی پرجمعیتم در شهر کابل به سر می‌برم. هنوز نه خانه دارم و نه کار و درآمدی ثابت و مناسب، درحالی که شش فرزندم به مکتب‌های خصوصی درس می‌خوانند و نیاز به فیس و پرداختی‌های دیگر دارند. از سوی دیگر، رسیدگی به کرایه خانه ، دفترموسیقی و ثبت آلبوم به گونه‌ی مدرن، از مشغله‌ها و درگیری‌های ذهنی و رفتاری ام استند. می‌خواهم آلبومی‌ثبت کنم؛ ولی کار ثبت آلبوم در استدیو، هزینه می‌خواهد، این جاست که نمی‌توانم به آرزوهای مانده به دلم برسم. مثلا هرگاه بخواهم یک آلبوم صوتی _تصویری را که دارای 9- 10 آهنگ باشد، در استدیوی طلوع ثبت کنم، یک و نیم هزار دالر هزینه می‌خواهد، چیزی که برای من ناممکن است. بنا براین، چندین آهنگی را که آماده دارم و تمرین هم کرده‌ام، بدون ثبت مانده اند. به هرحال، یکی از آهنگ‌های صوتی_تصویری ام که شعرش از جناب ناصر نادر است، در استدو نیز ثبت شده،‌ چنین است:

«ما بلیبور تو شیوم حرف قیرنگ دار نزو/ مره بل دار نزو/ عاشقم سنگ جفا از سر دیوار نزو/ مره بل دار نزو…» با این حال، آهنگ‌هایی دارم که آماده اند برای اجرای استدیویی تا کیفیت بهتر داشته باشند.

البته ناگفته نماند که با هماهنگی و همکاری برخی از دوستان هنرمندم؛ رضا رضایی و علی فولادی یک دفترموسیقی در ایستگاه گولایی غرب کابل نیز فعال کرده ایم که در آنجا به تمرین موسیقی و آموزش هنرآموزان می‌پردازم ، به ویژه روی نغمه‌های هزارگی بیشتر کار می‌کنم. این روزها به تعداد 6 شاگرد دارم که علاقه مندانه به فراگیری موسیقی محلی روی آورده اند و در این بخش استعداد خاصی دارند. با توجه به فضای پیش آمده درکشور و تأثیرات تهاجم فرهنگی، متأسفانه کمتر کسی پیدا می‌شود که به هنرفولکلوریک توجه کند. چنان که این روزها ممکن است در خیلی از جاهای شهر کابل، آهنگ‌های فولکلوریک هزارگی به گونه ای حقیر جلوه کنند. بنابراین، رسالت هنرمندانی چون من این است که تجربه‌های خویش را به نسل جوان منتقل کنیم وهنر زیبای فولکلوریک مان را پاسداری نماییم. من اما نگرانم که مبادا پس از 10- 15 سال دیگر، این هنرارزشمند ما به فراموشی سپرده شود. ما باید از هنرمحلی و بومی‌خویش حمایت و پاسداری کنیم. می‌توان گفت که درسطح افغانستان فقط دو سبک دمبوه نوازی وجود دارد، یکی دمبوره هزارگی است و دیگری دمبوره ی قطغنی مربوط شمال کشور. بنابراین، اگر قرار باشد که من سراغ آهنگ‌ها و نت‌های موسیقی دیگر بروم و آهنگ وموسیقی هزارگی را رها کنم، واقعاٌ این فولکورپدری ما حقیرتر می‌شود. من در بسیاری از جلسه‌های رسمی‌و غیررسمی‌اعتراف کرده ام که لهجه ی هزارگی و نغمه‌های موسیقی هزارگی در میان همه ی زبان‌ها و لهجه‌های جهان شیرینی و جذابیت خاصی دارد، که نباید مورد کم توجهی و کم مهری قرار گیرد. در طول عمرهنری ام، تنها چیزی که باعث راهنمایی وموفقیتم شده، فقط علاقه مندی ام به  لهجه ی شیرین هزارگی و نغمه‌های دلنوازهزارگی بوده است. هرگاه در برابرآلات موسیقی دیگر قرار می‌گیرم، چندان مرا برنمی‌انگیزد و متأثر نمی‌شوم؛ مگر دمبوره و نغمه‌های شیرین هزارگی. بنا براین، فقط با دمبوره ی هزارگی می‌توان زیست ولذت برد، هرگز نمی‌توانم آن را فراموش کنم.

اگر قرار باشد که همه ی درد دل‌هایم را بنویسم، کار به درازا می‌کشد؛ اما با توجه به دردی که خودم حس کرده ام و رنجی که کشیده ام، می‌توانم بگویم که در جامعه ی ما متأسفانه زمینه ای برای شناخت و کشف استعدادهای هنری و راهنمایی آنها فراهم نیست، بنا براین، همه ی موفقیت‌ها و ناکامی‌های هنرمندان دمبوره ی ما، بستگی به خودشان دارد. آنها ناگزیرند که به گونه ی انفرادی و آماتوری تلاش و تمرین کنند تا راه خودشان بیابند.

اما در باره ی پیوند و روابطم با دیگرهنرمندان هزارگی باید بنویسم که الحمدلله با همه ی آنها رفیقم و صمیمیت خاصی دارم. بنابراین، در بسیاری از جشن‌های فرهنگی؛‌ چون جشنواره ی راه ابریشم در بامیان و دیگر جشنها و کنسرت‌ها درکابل و جاهای دیگر، با هنرمندانی چون صفدر توکلی، علی دریاب بندری، میرچمن سلطانی، عبدالوهاب ناصری و… اجراهای مشترک و موفقی داشته ام.

همان گونه که رسیدن به آرزهای گوناگون، برای همه ی انسان‌ها کاری است دشوار، من هم آرزوهای بزرگ و بلندی داشته ام که متأسفانه هنوز به همه ی آنها نرسیده ام. یکی از آن ایده آل‌هایم، مربوط به حوزه ی موسیقی می‌شود که از سن بیست سالگی تا کنون با آن درگیر و دمخورم؛ اما با وجود کارهای ماندگار و تاثیرگذاری که انجام داده ام، نمی‌توان آنها را رضایت بخش دانست، لذا هنوز نتوانسته ام به آرزوهایم برسم. چون موسیقی را از اوایل عمرم با علاقه ی فراوان دوست داشتم، هنوز برایم مقدس است و می‌توانم با همان شور و شوق جوانی، دمبوره بنوازم.

هنرمندانی که در دمبوره نوازی توانایی خاص داشته اند و حق استادی دارند، استاد شاه عوض از شیبربامیان از اسماعیلیه‌های ما، استاد شادروان غلام سرور سرخوش، استاد غلام سخی بامیانی بچه میرزا گل از برداران تاجیک، استاد صفدر توکلی، مرحوم استاد صفدر خیرعلی، استاد خان محمد دلبری هستند.

آن  که همه چیز در مرور زمان تغییر می‌کند،‌ موسیقی نیز از زمان تجربه‌های نخستین من تا کنون خیلی تغییر کرده است. مثلا یک زمان فقط دمبوره بود و تیپ (ضبط صوت). می‌خواندیم، می‌نواختیم و ضبط می‌کردیم؛‌ اما حالا شرایط تغییر کرده است. هرچند که در خیلی جای‌ها-‌ البته در زمینه ی دمبوره- دربرابر آرزوهای بلندم احساس شکست کرده ام؛ چون در حوزه ی موسیقی هرچه که پیشتر بروی، بیشتر با تغییرات و تفاوت‌ها بر می‌خوری؛ اما هنوز توان و علاقه ی تلاش برای رسیدن به آنها در من هست. هنوز دوست دارم برای مردم خویش بخوانم و بنوازم. توانایی اجرای موسیقی دمبوره را با روش‌ها وابزارهای نوین نیز دارم؛ اما وقتی که بخواهم آلبومی‌را با معیارهای امروز ثبت وضبط کنم، و نتوانم به گونه ی مطلوب آن را اجرا کنم، احساس شکست می‌کنم. به هرحال، در زمینه و زمانه یی که اکنون ما در آن به سر می‌بریم، هرچند افزایش آگاهی عمومی‌و فراهم شدن تکنولوژی باعث آسایش مردم و آسانی اجرای کارها شده است؛ اما متأسفانه در بسیاری موارد، فقط پول و جایگاه اقتصادی آدم‌ها، معیار تعیین شخصیت آنها شده است. این جاست که وقتی گرفتاری و مشکلی داری می‌خواهی با دوستان وعزیزانت صحبت و درد دل کنی،‌ و او در مقابلت بگوید: “برو فلانی! تو دیگه داراتر و سرمایه دارتر از این حرف‌ها هستی، نباید این همچو گپ‌هایی بزنی” آن زمان مجبور می‌شوی که دردت را فقط خودت بخوری و دیگر صحبت نکنی.

 

لینک کوتاه:​ https://farhangpress.af/?p=10927

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *