اسطورهٔ ادب ایران شرقی یادوارهٔ زندهیاد استاد واصف باختری روز یکشنبه ششم ماه آگوست دو هزار و بیست و سه میلادی در مجموعهٔ پذیرایی کابل در شرق ملبورن برگزار گردید. در این برنامه که تعداد زیادی از ادبدوستان و شاعران و اهالی فرهنگ فارسیزبان مقیم ملبورن حضور یافته بودند برنامههای مختلفی اجرا گردید که گزارش فشردهٔ آن خدمت شما تقدیم میشود.
این برنامه که از سوی «حلقهٔ ادبی کوالا» برگزار شده بود، ساعت ۴:۱۵ دقیقهٔ عصر و با اجرای آقای ادیب نویم شروع شد.
نخستین برنامه خوانش زندگینامهٔ استاد باختری توسط زینب سجادی بود که بسیار جامع نوشته شده و عالی اجرا گردید.
بعد شعری از استاد باختری توسط خانم قریشی قرائت شد. آقای جاوید مقصودی مدیر تلویزیون ما نیز شعری از خود را خواند. به دنبال او سید جلال علییار شعری که برای استاد سروده بود را خواند.
اولین سخنران آقای موسی زکیزاده، فیلمساز و شاعر مقیم ملبورن بود. او در بارهٔ شعرهای استاد باختری صحبت کرد:
«آثار ایشان منبع مهمی برای واژگان فارسی است. نشاندهندهٔ دانش فراوان ایشان در ساحهٔ ادب فارسی است. او پژوهنده ادبی دقیق و ژرفنگر بوده است».
خانم زهرا حیدربیگ هم شعری از استاد باختری را به خوانش گرفت با عنوان سوگواران.
نادر احمدی، شاعر و مترجم، در بارهٔ ترجمهٔ شعرهای استاد باختری صحبت کرد. او باختری را مترجمی صاحب سبک خواند و گفت در ترجمه چنان مهارت دقیق و ژرف داشت که میان ترجمه و سرودههای خود استاد که به زبان فارسی سروده شده نمیتوان تمایز گذاشت. چنین مهارتی یقینا از دو رهگذر به وجود میآید؛ یکی اشراف به زبان مبدأ و دیگری که مهمتر است تسلط به زبان مقصد».وی همچنین اشاره کرد که: «در افغانستان کمتر مترجمی چنین خصوصیتی را داراست».
فخر رجایی نیز از شعری از استاد باختری را به خوانش گرفت.
سخنران بعدی خانم شگوفه باختری شاعر بود که در بارهٔ استاد واصف باختری صحبت کرد.
ایشان ضمن یادآوری خاطراتی از زبان پدرش از دوران تحصیل او با استاد باختری در کابل گفت و نیز گلایه کرد که: «چرا عنوان برنامه را اسطورهٔ ادب ایران شرقی گذاشتهاند در حالی که ایرانیها حاضر نیستند حافظ و سعدی را به ما بدهند ما چرا استاد باختری را به ایران منسوب کنیم». اما گویا او از جعلی بودن نام افغانستان و تصاحب نام ایران بزرگ توسط فارسها غافل بوده و ایران بزرگ را که سرزمین ما بخش بزرگی از آن است به کلی از یاد برده است.
پس از آن نوبت به دکتر نعمتالله ابراهیمی رسید. ایشان در بارهٔ هویت فرهنگی بهویژه زبان و نقش کسانی همچون استاد باختری در این عرصه صحبت کرد.
۱-زبان پارسی از نظر تاریخی چگونه است؟
او این موضوع را در دوره بررسی کرد؛
یک: قبل از تشکیل دولت ملت جدید. چه اینکه پدیدهٔ دولتملت مفهوم جدید و مدرن است. و از عناصر مدنیت نزدیک به عصر روشنگری به شمار میرود. گفت: «ما چگونه با مفاهیم قدیم یا مدنیت از دست رفته ارتباط برقرار میکنیم؟
مسأله این است که دولت و ملت جدید توأم با افسانه است. بسیاری از آنها ساخته و پرداختهاند. با از بین رفتن مدنیت کهن ما چه چیزی را از دست دادیم.
۲- اینکه زبان فارسی یک مفهوم جهانوطنی بود. زبان قوم، نژاد و جغرافیای سیاسی خاصی نبود. مثلا در زمان بابر در کابل چندین زبان وجود داشته است. اما زبان میانجی برای همه، فارسی بوده است.
مثال دیگر:
سبکتگین یک ترک بود اما در دورهٔ او غزنی میشود مرکز رشد زبان فارسی. زبان مغولان در هند هم زبان فارسی بوده است. زبان فارسی قبل از قرن ۱۹ زبان قوم نیست. جهانوطنی است. اول جغرافیای سیاسی شکل میگیرد. بعد این ملت جدید به تأویل مدنیت میپردازند. همه چیز پدیدهٔ سیاسی میشود. با ظهور مفاهیم جدید در واقع نقشی که زبان فارسی به عنوان میانجی داشت را از دست دادیم. به همین دلیل در دورهٔ معاصر ما یک روایت رسمی داریم و بس. اما با گذشت زمان نسل جدید میخواهند روایت جدیدی را از زبان فارسی ارایه کنند. در طی صد سال گذشته در داخل همواره یک نبرد علیه این صد سال است. با آمدن گروه طالبان این سیاست دولتملت به شکل دیگری تبارز پیدا کرده است. که حتی تحمل یک تابلویی به زبان فارسی را ندارند».
پس از دکتر ابراهیمی خانم شمسیه شعرهای دروازهٔ تقویم و از زبان آبگینه استاد باختری را به خوانش گرفت که بسیار مورد استقبال حاضران قرار گرفت.
آخرین سخنران محفل دکتر فرید بیژن بود. او نخست از تأسف خود گفت که مرگ استاد باختری برایش غیر قابل باور است.
«سال ۶۱ بود. من در دانشگاه تدریس میکردم. گفتند به انجمن نویسندگان بیایید. چون شنیدم استاد باختری است رفتم. وگرنه نمیرفتم. استاد پیشنهاد کرد که بخش فارسی و پشتوی «ژوندون» جدا شود. این کار باعث شد که هم زبان و ادب فارسی و هم پشتو توسعه فراوانی بیابد.»
او گفت: در همینجا از باختری شعر را یاد گرفتم و از زریاب داستان را.
او ادامه داد: باختری احترام ویژهای به همه داشت. کسی را هیچگاه نشد که به نام کوچکاش صدا کند. خصوصیت دیگرش این بود که هیچگاه علاقه به دیدن بزرگان سیاسی و سیاستمداران نداشت. هیچگاه از دنیا چیزی نمیخواست. پاکیزه و پارسا بود. حاضر نشد برای خانهٔ دولتی تقاضا بنویسد. استغنای شکوهمندی داشت. متانت و بزرگمنشی در ذاتش بود. هیچگاه آن را به نمایش نمیگذاشت. درون و بیرون او یکی بود. حتی برای پذیرش ریاست انجمن نویسندگان زیر بار نرفت. پسانها از مجله به بخش شعر رفت. او منتقد همه رژیمهایی که در آن زندگی میکرد، بود. با هیچ قدرتی کنار نیامد. منتقدی نه منفیباف بلکه در جستجوی حقیقت و عدالت بود».
ایشان او را در ردیف مشروطهخواهان و روشنفکرانی هم چون محمداسماعیل مبلغ، مولوی محمد قندهاری و غلاممحمد غبار شمرد.
او همچنین تأکید کرد: «جایگاه واقعی استاد در نیماییسرایی مشخص میشود که او تثبیتکنندهٔ شعر نیمایی در افغانستان است.
همانگونه که شعر نیمایی مهم است استاد هم مهم است و جایگاه بلندی دارد. متأسفم که حتی شاعران امروز سخنی از جایگاه شعر نیمایی او نگفت.
او در بارهٔ فروتنی استاد باختری گفت: «دو سال پیش با استاد تلفنی گپ میزدیم. گفت که مقالهٔ نادرپور را در بارهٔ نیما میخوانم.
استاد حرفهایی گفت که نشان میداد او ضعفهایی را در باره نظام هندسی شعر نیما یافته و انتقاداتی هم داشت. چون مقالهٔ نادرپور را خوانده بودم میدانستم که این سخن از او نیست. گفتم از نادرپور است یا از شما. گفت: چه میگویی. بهتر است بگذریم.» هر وقت با کدکنی دیداری داشتم از واصف باختری پرسان میکرد».
در باره بعد پژوهشی استاد باختری گفت: «استاد باختری اولین کسی است که در بارهٔ عرفان اسلامی و شیخ اشراق نوشته است. نگاه استاد در عقل سرخ نگاه متفاوتی نسبت به سهروردی است. کسی در بارهٔ این جنبهٔ درخشان استاد گپ نزده است».
او در بارهٔ متمایز بودن نیماییهای استاد باختری گفت: «نیماییهای استاد با خود نیما و اخوان تفاوت فراوان دارد. باید در بارهٔ این بعد شخصیتی او بیشتر تحقیق صورت بگیرد». در پایان گفت: «استاد در بستر منجمد دانشکده ادبیات دانشگاه کابل به یک مکتب تبدیل شده بود».
آخرین بخش برنامه سوگنوازی استاد خلیل گداز در رثای استاد باختری بود. استاد گداز بر روی دو تا از غزلهای باختری آهنگ ساخته بود که هر دو را در محفل اجرا کرد.
با یکی از غزلها گزارش را به پایان میبریم.
غزلی از استاد واصف باختری
کوهسار غمین
دل از امید، خم از می، لب از ترانه تهیست
امید تازه! به سویم میا که خانه تهیست
شبی ز روزن رؤیا مگر توان دیدن
که این حصار ز غوغای تازیانه تهیست
اگر درخت کهن مرد، زنده بادش یاد
هزار حیف که این باغ از جوانه تهیست
تو در شبانهترین روزها ندانستی
که جام زیستن از بادهٔ بهانه تهیست
خروش العطش از رودخانهها برخاست
ستیغ و صخره ز فریاد عاصیانه تهیست
زبان خشم و غرور از که میتوان آموخت
که «خوان هفتم تاریخ» جاودانه تهیست
به سوگواری سالار خاک و نیلوفر
غزل ز واژهٔ زرّین عاشقانه تهیست
مگر عقاب دگر باره بر نمیگردد
که کوهسار غمین است و آشیانه تهیست
فرستاده شده توسط: نادر احمدی