Facebook
Twitter
Telegram
WhatsApp
Email
Print

فرزندی در خانواده‌ی طبقه‌ی فقیر و پایین‌دست؛ یعنی خانواده‌ی یک کشاورز، در روستای دردرختان، یکی از منطقه‌های سرسبز و خوش‌آب‌و‌هوای ولسوالی‌ پنجاب، ولایت بامیان به‌دنیا آمد. پدر و مادرش با شادمانی و خوش‌حالی نام فرزندشان را کریم گذاشتند. کریم کودکی‌ها را گذراند و کم‌کم بزرگ شد و به‌مسجدِ محله برای درس خواندن رفت و بعد از یادگیری قران کریم و علوم ابتدایی دینی به‌مکتب شامل شد. پدر و مادر کریم، بچه‌شان را با آرمان و اهداف بلند، به‌مکتب شامل کردند. کریم از صنف اول الی صنف نهم در مکتب پای‌بوم درس خواند. بعد از اتمام دروس صنف نهم به‌لیسه‌ی لیلیه‌ی مرکز پنجاب شامل شد و صنوفِ دوره‌ی لیسه؛ یعنی دهم، یازده‌هم و دوازده‌هم را در مکتب نامبرده با تلاش و کوشش و نتایج خوب به‌پایان رساند. کریم در اوایل نوجوانی با پدرش کمک و همکاری می‌کرد. نصف روز مکتب بود و نصف روز مصروف کارهای کشاورزی و دهقانی دوشادوش پدرش کار می‌کرد. کریم برادر و خواهر کوچک‌تر از خود نیز دارد و از زمانی‌که از خانه دور و مصروف تحصیل شد، خرج و مصرفش را پدرش از همان درآمد ناچیز دهقانی‌اش پرداخت می‌کرد.
وی جوانی‌ست با قد بلند و سر و صورت سره هزاره‌گی. من با او در مکتب آشنا شدم. زمانی‌که من صنف دوازده بودم و او صنف یازده. او جوان خلاق و با استعداد بود و استادان از او راضی بودند؛ به‌ویژه سرمعلم مکتب که از آشنایان و خویشان من بود، از کریم راضی بود و همیشه تلاش و پشت‌کار کریم را می‌ستود. خوب، کریم امتحان کانکور داد و در رشته‌ی روان‌شناسی، دانشگاه کابل کامیاب شد. کریم دوسمیستر درس خوانده بود که نظام جمهوری برچیده شد و به‌جایش امارت اسلامی توسط گروه طالبان پایه‌گذاری شد. این جریان، آغاز بدبختی‌های کریم بود که دغدغه‌ها و مشکلات کریم با آن شروع شد.
کریم در تیرماه سال ۱۴۰۰ هجری خورشیدی، با کوله‌باری از ناامیدی راهی سفر و مهاجرت به‌ایران شد. کریم با سفر قاچاقی موفق شد به‌ایران برسد. زمستان سرد و ساکت، مهاجرت و دوری از خانواده و پدر و مادر را در کارخانه‌ها و فابریکه‌های ایران گذراند. در شروع سال نو؛ یعنی آغاز سال ۱۴۰۱ خورشیدی، طالبان تصمیم بازگشایی دانشگاه‌ها را گرفتند و دانشگاه‌ها، به‌روی دانشجویان باز شد. کریم که دغدغه‌ی درس و تحصیل در سرش موج می‌زد؛ تصمیم گرفت به‌افغانستان برگردد و دوباره به‌درس و آموزش بپردازد. کریم به‌کابل بازگشت و به‌دروس و فعالیت‌های دانشگاهی‌اش پرداخت. در شرایط بدِ بی‌انگیزه‌گی به‌تحصیل همچنان ادامه می‌داد.
یک‌روز در خوابگاه/لیلیه، کریم به‌اتاق من آمده بود. من برایش چای ریختم و چند دقیقه‌ روبه‌رو باهم حرف زدیم و از مهاجرت و کار، و سختی‌هایی که در ایران دیده بود، برایم قصه کرد. کریم از وضعیت بد اقتصادی‌اش به‌من گفت و از گفته‌هایش معلوم می‌شد که ناگزیر قصد ترک تحصیل دارد! مدتی گذشت، دیگر من کریم را در دانشگاه و خوابگاه ندیدم. از یکی از هم‌اتاقی‌هایش پرسیدم: کریم کجاست؟ او که آدم رسیده‌ای بود، با چهره‌ی غمگین گفت: او رفته‌ است خانه و دیگر درس نمی‌خواند. او به‌خاطر بی‌پولی ترک تحصیل کرده‌است. در ضمن به‌ من توصیه کرد که به کریم تماس بگیرم و از او بخواهم به‌دانشگاه برگردد و تحصیلش ادامه دهد. من که در دیدارهایم با کریم، به‌او توصیه‌ی ادامه تحصیل در هر شرایط را کرده‌ بودم؛ با شنیدن رفتن و ترک تحصیلش بی‌نهایت غمگین شدم.
آری! یک قهرمان در نیمه‌راه، مبارزه را ترک کرد و میدان را خالی واگذاشت. اگر ادامه می‌داد، با ذهن و خلاقیتی که داشت، پیش‌رفت خوبی می‌کرد؛ چون قهرمان‌ها، قهرمان زاده نمی‌شوند بلکه ساخته می‌شوند. این روایت غم‌انگیز تنها سرگذشت کریم نیست بلکه تصویری از انبوهِ جوانانی‌ست که آرزوهای‌شان به‌باد رفته است.
با روی کار آمدن امارت اسلامی، تعداد زیاد دانشجویان از درس و ادامه‌ی تحصیل باز ماندند و ناامیدی در ذهن و ضمیرشان ریشه دوانید. از یک‌سو بی‌سرونوشتی و آینده‌ی تاریک و نامعلوم، از سوی دیگر مشکلات اقتصادی، از عوامل است که بسیاری از دانشجویانی که صنف دوم و سوم، حتا چهارم بودند، ترک تحصیل کردند و به‌مهاجرت روی آوردند. هم‌صنفانی داشتم که در سال‌های اول تحصیلی انگیزه و نشاط از وجودشان می‌بارید؛ ولی بعد از دگرگونی سیاسی و تغییر در رژیم حکومتی، راه و مسیرشان را رها کردند و ناگزیر به‌آغوش بی‌مهر کشورهای بیگانه پناه بردند.
نویسنده: حیات‌الله رهیاب

لینک کوتاه:​ https://farhangpress.af/?p=4378

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *