در ادامه سلسله بحثهایی در زمینه رسم الخط فارسی اینک به موضوع مهم دیگری تحت نام کلمات با املای چندگانه میپردازیم.
کلمات با املای چندگانه
در فارسی دری واژههایی وجود دارد که با چند صورت املایی نوشته میشوند. مانند: آذوقه/ آزوقه؛ آقا/ آغا؛ بلیت/ بلیط. به این گونه کلمات، کلمات هماوا گفته میشود. مثل: ا / ع؛ ت / ط؛ ث / س / ص؛ ح / ه؛ ذ / ز/ ض/ ظ؛ غ / ق. این نوع کلمات دو حالت دارند:
الف. یا هردو معنای متفاوت دارند؛ در صورت ویا آوا، مثل هم میباشند ولی در معنا باهم فرق دارند. در این حالت، کاربرد یکی به جای دیگری یا معنای دیگری درست نیست. باید از آن پرهیز کرد.
ب. یا هردو یک معنا دارند ولی در صورت دوگونه نوشته شدهاند و در لغتنامهها نیز به دو گونه ضبط گردیده است. مانند: آذوقه / آزوقه؛ اتاق / اطاق. در این حالت، کاربرد هردو وجه درست است؛ اما به اعتبار رواج آن در میان اهل ادب و نویسندگان، زیبایی، سهولت در خواندن و… یکی به عنوان ضبط مختار ترجیح داده شده است.
در اینجا لازم است برای سهولت در یادگیری، برای هریک، مثالهایی را ذکر کنیم: [1]
الف
اَثنا (وسط، میان) اِثنا (در این هنگام)
اَحیا (زنده) اِحیا (زنده کردن)
اَخبار (خبرها) اِخبار (خبر دادن)
اساس (پایه، بنیاد) اثاث (لوازم خانه)
اَسناد (سندها) اِسناد (نسبت دادن)
اسیر (دربند) اثیر(طبقهای از آسمان بالای جوّ زمین) عصیر (عصاره، شیره)
اَشعار (شعرها) اِشعار (آگاهی دادن)
اَشغال (جمع شغل) اِشغال (تصرّف کردن)
اَعراب (عربها) اِعراب (حرکتگذاری حروف)
اَعلام (بزرگان) اِعلام (آگاه کردن)/اِعلان (اشکار کردن)
اَعمال (جمع عمل، کردارها) اِعمال (به کار بردن)
اِلغا (لغو کردن) اِلقا (تلقین کردن)
اَقدام (گامها) اِقدام (گام پیش گذاشتن برای انجام کاری)
اَلم (درد و رنج) عَلم (بیرق)
اَمارات (جمع اَماره، نشانه و قرینه) اِمارات (جمع اِماره، امیرنشین)
اِنتساب (نسبت دادن) اِنتصاب (نصب کردن)
انتهاء (پایان) انتهی (پایان یافت)
اَنگشت (عضو متحرک انتهای دستها) اَنگِشت (ذغال)
اُولی (نخستین) اَولی (شایستهتر)
ایمِن (مصون) اَیمَن (صحرای پرمخاطره)
بانک (بنگاه اقتصادی) بانگ (فریاد)
بنیاد (فارسی، پایۀ بنا) بنیان (عربی، بنا/خانه)
بنیادگذار بنیانگذار[2]
پرتقال (نام میوه) پرتغال (نام کشور)
تصادف (بههم خوردن) تصادم (بههم کفتن)
تعویض (عوض کردن) تعویذ (دعا)
تهدید (ترساندن) تحدید (مرز مشخص کردن)
ثمر (میوه) سمر (افسانه)
ثواب (اسم، پاداش) صواب (صفت، مناسب، بجا، درست)
حاجی (مفرد، حجکننده) حاجّ (اسم فاعل، بهجا آورندۀ حج)
حرف (سخن، کلام) حرف (هریک از واحدهای الفبا)
حیات (زندگی) حیاط (فضای سرگشوده)
خَلط (مخلوط کردن) خِلط (جمع، چیزی آمیختهشده با چیز دیگر)
ذکی (تیزهوش، ژرف نگر) زکی (پاک، پاکدامن)
ذِلّت (خواری) زَلّت (سهو خطا)
سُموم (جمع، زهرها) سَموم (بادسوزان و زهرآلود)
عاجل (فوری) آجل (آتی، بعد از این، آینده)
فِطرت (سرشت، طبیعت) فَترت (دورۀ رکود و سستی)
قدر (ارزش) قَدَر (سرنوشت، تقدیر)
متبوع (مورد اطاعت) مطبوع (پسندیده)
مَحال (جمع محل، مکانها) مُحال (ناممکن، ناشدنی)
مستور (پوشیده) مسطور (نوشتهشده)
مکاتب (جمع مکتب) مکاتیب (جمع مکتوب)
مَهر (کابین) مِهر (محبت)/ مُهر (انگشتر)
نقایص (جمع نقیصه، خوی بد) نواقص (جمع ناقصه، ناتمام)
هست (وجود دارد) است (فعل اسنادی)
ب
ضبط مختار ضبط جایز
آ
آذوقه آزوقه[3]
آروغ آروق
آسیاب آسیا
آقا آغا
آقاخان آغاخان
ا
ابزار افزار
اتاق اطاق
اتراق اطراق
اتریش اطریش
اتو اطو
اختاپوس اختاپوت
ارابه عرابه
ارگ ارک
استخر اسطخر
اسطبل اصطبل
امپراتور امپراطور
اُمید اُمّید
ایتالیا ایطالیا
ب
باتلاق باطلاق
باجناغ باجناق
بادنجان بادمجان
باتری باطری
بانوم[4] باطوم
بقچه بغچه
بلیت بلیط
بوس بوسه[5]
پ
پاتوق پاطوق/ پاتوغ
پیرامون پیرامن
ت
تاس طاس
تاق طاق
تالار طالار
تاول طاول
تایر (تَیر) طایر
تباشیر طباشیر
تبرزین طبرزین
تپیدن طپیدن
تخار طخار
ترابلس طرابلس
تراز طراز
تشت طشت
تشک دوشک[6]
تغار[7] طغار
تمیز تمییز[8]
تنبور طنبور
توفان طوفان[9]
تهران طهران
تهماسب طهماسب
ج
جاروب جارو
جزو جزء
جهیزیه جهاز
چ
چارق چارغ
خ
خدمتگزار خدمتگذار [10]
خورشید خرشید
خورسند خرسند
خرد خورد[11]
د
دچار دوچار[12]
در درب
دُکمه دُگمه/ تکمه[13]
دوقلو دوغلو
ذ
ذغال زغال[14]
س
سوغات سوقات
غ
غلتیدن غلطیدن
ق
قاتی قاطی
قُدقُد غدغد
قرلق قرلغ
قورمه قرمه
قشلاق قشلاغ
قَلیان غلیان[15]
قورباغه غورباقه[16]
قوطی قوتی
قیماق قیماغ
ک
کمک[17] کومک
ل
لاتری لاطری
م
ماهانه ماهیانه[18]
مصراع مصرع[19]
مهمان میهمان
ن
ناسور ناصور
نردبان نردبام
نسوار نصوار
نفت نفط
نمازگزار نمازگذار
و
وغ وغ وق وق
هـ
هیز حیز
ی
یقه یخه (یخن)[20]
[1] . فرهنگستان، 1391:44-53 ؛ فاریابی، 1363: 37-38؛ اشراقی، 1387:69-70؛ نجفی، 1397: 1- 436.
[2] . هردو به یک معناست. درست است. بنیانگزار یا بنیادگزار غلط است. (نجفی، 1397: 77)
[3] . شریعتی سحر، و دکتر معین «آزوقه» را درست میدانند نه «آذوقه». (شریعتی سحر، 1392: 92)؛ اما علامه دهخدا و حسن عمید «آذوقه» ثبت کردهاند.
[4] . «باتوم درست است. در اصل از کلمۀ فرانسوی باتون گرفته شده است؛ اما به دلیل اینکه معادل حرف t فرانسوی نمیتواند «ط» عربی باشد، همان باتوم با «ت» درست است.» (فضائلی، حسن، 1401، دستهنوشتهکمپیوتری)
[5] . هر دو درست است.
[6] . «دوشک: (اسم) [پهلوی: dušak] ‹توشک تشک› [عامیانه] نهالی؛ بستر؛ زیرانداز آکنده از پشم یا پنبه که روی زمین یا تختخواب میاندازند و بالای آن میخوابند؛ برخوابه.(لغتنامۀ دهخدا) یعنی در اصل دوشک بوده و فعلاً هم بسیاری از مردم در کابل دوشک تلفظ میکنند؛ لذا دوشک و توشک (با واو) هردو درست است.» (فضائلی، حسن، 1301، دستنوشته کمپیوتری)
[7] . تغاره نیز تلفظ میکنند.
[8] . هردو وجه صحیح است. امروزه «تمیز» به جای «تمییز» به کار میرود. در گذشته «تمییز» مینوشتند. (نجفی، 1397: 114)
[9] . نجفی معتقد است که «طوفان» کلمه عربی (در اصل یونانی) به معنای باد و باران بسیار شدید است؛ ولی «توفان» صفت به معنای غرّان و دمان است و ربطی به طوفان به معنای باد و باران شدید ندارد. (نجفی، 1397: 261)
[10] . «گزار» به معنای ادا کردن، انجام دادن و «گذار» به معنای نهادن و قراردادن است.
[11] . «خورد اگر به معنای کوچک باشد، خُرد درست است؛ اگر به معنای خوردن باشد، ماضی آن همان خورد است.» (فضائلی، حسن، 1401، دستنوشته کمپیوتری)
[12] . هردو صورت صحیح است. معمول «دچار» است. بهتر است به همین صورت نوشته شود. (نجفی، 1397: 185)
[13] . هر سه وجه درست است؛ اما رایجتر «دُگمه» است. (نجفی، 1397: 193)
[14] . دستور خط فارسی «زغال» را ترجیح داده است. اما به اعتبار رواج، «ذغال» درست است. نجفی نوشته است: «این واژه را غالباً به غلط «ذغال» مینویسند. املای صحیح آن «زغال» است. (نجفی، 1397: 221)
[15] . «قلیان به فتح اول درست است. در صورتی که منظور از آن «چَلَم» به فتح اول و دوم باشد. در افغانستان آن را «چیلم» میگویند به کسر اول و سوم و به کسر اول و فتح سوم.
غلیان به فتح اول و سکون دوم، همان قلیان است؛ اما اگر به فتح اول و دوم باشد، به معنای جوشیدن است. استعمال عامیانۀ قلیان، قیلون است.» (فضائلی، حسن، 1401، دستنوشته کمپیوتری)
[16] . «مردم افغانستان قورباغه را «بقه» میگویند. در اصل، «قورباقه/ قورباغه/غورباغه» لفظ ترکیاند و دهخدا هم به هردو شکل «قورباقه و قورباغه» نوشته است. دیکشنری واژههای ترکی «کورباغه» ثبت کرده است. فرهنگ عمید هم مثل دهخدا نوشته با این تفاوت که وی آوانگاری آن را به خط لاتین، چنین ثبت کرده است. (qurbāqa) با توجه به خط لاتینی آن باید «غ» قورباغه را به قاف تلفظ کنیم؛ زیرا «q» صدای «ق» میدهد. از آن جایی که مردم ایران «ق و غ» را یکسان تلفظ میکنند، تمیز دادن بین «ق و غ» در تلفظ کردن آنان مشکل است. پس به نظر میرسد که «قورباقه» صحیح باشد. مردم افغانستان فرق بین «ق» و «غ» را بخوبی میدانند و آن را بخوبی ادا میکنند. به همین جهت است که آن را «بَقه» تلفظ میکنند و اسم قورباغه در میان مردم عادی و عوام ما ناشناخته است. در حقیقت، به جای قورباغه، شکل مخفف آن را استعمال میکنند؛ یعنی ابتدا «قور» را حذف کردهاند و بعد از آن، کلمۀ «باقه» را به «بقه» تخفیف و تغییر دادهاند و آن را استعمال هم میکنند.» (فضائلی، حسن، 1401، دستنوشته کمپیوتری)
[17] . کلمۀ ترکی است. گاهی آن را برخلاف سنت، به صورت کومک هم نوشته اند.(نجفی، 1397: 315)
[18] . بعضی «ماهیانه» را به اعتبار استعمال آن در قدیم جایز دانستهاند. بعضی نیز «ماهانه» را به دلیل مروّج بودن آن، جایز شمردهاند. (نجفی، 1397: 334)
[19] . «فرهنگنویسان از جمله دهخدا، مصرع و مصراع را به یک معنا گرفتهاند.» (فضائلی، حسن، 1401، دستنوشته کمپیوتری)
[20] . «در افغانستان به گریبان «یقه» نمیگویند. شکل متداول آن یخن است. یقه و یخه هردو ترکی است؛ اما در زبان ازبیکی، مثل سایر مردم افغانستان آن را «یخن» تلفظ میکنند. مانند yaxan haft که به لباسی اطلاق میشود که جلو آن مانند 7 باز باشد. (فضائلی، حسن، 1401، دستنوشته کمپیوتری)